نویسنده
دانشآموخته حوزه علمیه قم (ma13577ma@gmail.com).
چکیده
ممیز و مراهق از مفاهیم بنیادی در فقهاند که تقریباً در گسترهای وسیع در سراسر این دانش به کار رفتهاند و از طرف دیگر این دو مفهوم، گرچه ریشههای مأثور دارند فقهساخته هستند، یعنی با همین عناوین در نصوص مطرح نشدهاند. تاکنون تعریف جامع و دقیقی از این دو عنوان که شاخصها و مؤلفههای آنها را مشخص کند ارائه نشده و تعاریف ارائه شده از این دو عنوان در متون فقهی نیز یا دارای محدودیت است، یا دارای اضطراب است، یا مبانی نظری آن روشن نیست و گاهی این اشکالات را با هم دارد. پژوهش فرارو با هدف گونهبندی کاربرد این دو مفهوم در گسترۀ فقه و سپس تعریف این دو مفهوم و روشن کردن ابعاد آنها به تناسب هر گونه و نیز بیان مبنای نظری هر تعریف نگاشته شده و بدینسان به شکل ضمنی نیز به این نتیجه رسیده است که تعریف یگانه و یکدست از ممیز که سراسر فقه را فراگیرد نادرست است. مقاله به تناسب هریک از مباحث اعتقادی و نیز ابواب عبادات و معاملات ممیز را تعریف کرده و از مراهق نیز تعریفی به دست داده که به نظر میرسد در سراسر فقه دارای کاربرد است و سپس رابطۀ میان این دو مفهوم را تبیین کرده است.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Explaining the jurisprudential concepts of "Momayez" and "Marahiq" in the balance of the sayings of the jurists with verses and hadiths *
نویسنده [English]
- Mostafa Hamadani
Qom seminary graduate
چکیده [English]
Momayez and Maragheh are among the basic concepts in jurisprudence that have been used almost extensively throughout this knowledge. Have not been. So far, a comprehensive and precise definition of these two titles that specify their indicators and components has not been provided, and the definitions provided by these two titles in jurisprudential texts are either limited, or have anxiety, or theoretical foundations. It is not clear and sometimes it has these drawbacks together.
Fararoo research has been written with the aim of classifying the application of these two concepts in the field of jurisprudence and then defining these two concepts and clarifying their dimensions according to each type and also expressing the theoretical basis of each definition and thus implicitly reached this conclusion. That is, the single and uniform definition of the discriminator that covers the whole of jurisprudence is incorrect. The article defines in accordance with each of the doctrinal issues as well as the chapters of worship and discriminating transactions and also gives a definition of Marahaq which seems to be used throughout jurisprudence and then explains the relationship between these two concepts.
چکیده[1]
ممیز و مراهق از مفاهیم بنیادی در فقهاند که تقریباً در گسترهای وسیع در سراسر این دانش به کار رفتهاند و از طرف دیگر این دو مفهوم، گرچه ریشههای مأثور دارند فقهساخته هستند، یعنی با همین عناوین در نصوص مطرح نشدهاند. تاکنون تعریف جامع و دقیقی از این دو عنوان که شاخصها و مؤلفههای آنها را مشخص کند ارائه نشده و تعاریف ارائه شده از این دو عنوان در متون فقهی نیز یا دارای محدودیت است، یا دارای اضطراب است، یا مبانی نظری آن روشن نیست و گاهی این اشکالات را با هم دارد. پژوهش فرارو با هدف گونهبندی کاربرد این دو مفهوم در گسترۀ فقه و سپس تعریف این دو مفهوم و روشن کردن ابعاد آنها به تناسب هر گونه و نیز بیان مبنای نظری هر تعریف نگاشته شده و بدینسان به شکل ضمنی نیز به این نتیجه رسیده است که تعریف یگانه و یکدست از ممیز که سراسر فقه را فراگیرد نادرست است. مقاله به تناسب هریک از مباحث اعتقادی و نیز ابواب عبادات و معاملات ممیز را تعریف کرده و از مراهق نیز تعریفی به دست داده که به نظر میرسد در سراسر فقه دارای کاربرد است و سپس رابطۀ میان این دو مفهوم را تبیین کرده است.
کلیدواژهها: کودک، ممیز، مراهق، فقیهان.
مقدمه
کودک به عنوان ترجمۀ «صبی»[1] در اصطلاح فقه، همواره در معنایی متقابل با بلوغ به کار میرود (علامه 1419(ب): 2/ 298). بنابراین، کودک در اصطلاح فقه عبارت است از نابالغ یعنی فردی ]پسر یا دختری[ که به حد بلوغ نرسیده باشد. مقصود از بلوغ نیز مقطعی از رشد است که فرد را مکلف به تکالیف شرعی میکند. این مقطع با سه علامت مشخص شده است که تحقق هر کدام به تنهایی برای ورود به این مقطع کافی است: رویش موی خشن در شرمگاه، خارج شدن منی، رسیدن به سن پانزده سال تمام قمری در پسر و نه سال تمام قمری در دختر (طوسی، 1387(ب): 8/ 21؛ محقق حلی، 1408: 2/ 85).[2]
کودکی یعنی مقطع پیش از بلوغ که از آن یاد شد، دارای دو مقطع به نام «تمییز» و «مراهقه» است. در بسیاری از مباحث فقهی موضوع حکم، کودک ممیز است، مانند انواع عبادات ممیز مثل کفایت اذان ممیز (محقق حلی، 1408: 1/ 65؛ علامه حلی، 1414: 3، 65) و انعقاد نماز جماعت با امامت ممیز (علامۀ حلی، 1420: 1/ 319؛ شهید اول، 1419: 4/ 100) و اموری مثل غیبت کردن از کودک ممیز (نجفی، 1404: 22/ 70)، ذبیحۀ کودک ممیز (همان: 36/ 90)، اسلام ممیز (همان: 38/ 183 - 181)، غسل دادن ممیز توسط جنس مخالف (همان: 4/ 76)، امامت ممیز در نماز واجب (همان: 13/ 326 - 325)، قاضی شدن ممیز (همان: 40/ 12)، ماکول نبودن صید غیر ممیز (همان: 36/ 27). همانطور که موضوع بسیاری از احکام نیز کودک مراهق است: اسلام مراهق (همان: 38/ 183 - 181)، اثر اخبار مراهقی که صاحب ید باشد از نجاست چیزی که در اختیار اوست (یزدی، 1419: 1/ 160)، غسل دادن مراهق توسط جنس مخالف (نجفی، همان: 4/ 76)، امامت مراهق در نماز واجب (همان: 13/ 326 - 325)، امان دادن مراهق به مشرکی در جنگ (همان: 21/ 96) محلل بودن مراهق (همان: 32/ 159). در اینجا به طور ضمنی فهمیده میشود مراهق یعنی نوجوانی که توان جماع دارد، اما انزال به او دست نمیدهد. ظهار مراهق (همان: 33/ 118)، اقرار مراهق (همان: 35، 119)، لقیط بودن مراهق (همان: 38/ 159؛ 150 - 149)، ارتداد مراهق (همان: 41/ 609) و قاضی شدن مراهق (همان: 40/ 12) از مباحث مراهق در فقه است.
اما آنچه جای پرسش جدی دارد این است که مقصود از کودک ممیز و کودک مراهق در این موارد چیست. ممیز و مراهق، عناوینی فقهساخته و به اصطلاح اصطیادی هستند که از متن نصوص کشف شدهاند یعنی با لفظ «ممیّز» و «مراهق» یا مشتقات آنها از تثنیه و جمع در آیات و روایات وجود ندارد، اما مضامینی در نصوص وجود دارد که فقیهان برای آنها این عناوین را به کار بردهاند. متأسفانه این کلیدواژههای مهم، محوری و پربسامد در مصادر فقهی به گونهای مناسب تبیین نشدهاند؛ نه تعریف مفهومی دقیقی دارند که ابعاد و مؤلفههای معنایی مراهق را معین کند و نه تعریف عملیاتی و شاخصدار منسجمی دارند که تشخیص مصداق آن را میسر سازد، بلکه تعاریف متنوع آنها بهویژه ممیز، نوعی آشفتگی معناشناختی در این زمینه ایجاد کرده است و هیچ فقیهی دیده نشده است که این دو مفهوم را با استناد به آیات و روایات تبیین کند.
پژوهۀ فرارو از نوع مهندسی معکوس است که با بازگشت به نصوص، سعی کرده است آشفتگی موجود در این دو اصطلاح را به سامان کند و مؤلفهها و شاخصهای این دو مفهوم را بر اساس تطبیق اقوال فقیهان و ارجاع آنها به مفاهیم موجود در آیات و روایات در این زمینه مشخص کند.
. پیشینه
سید محمد موسوی بجنوردی در مقالۀ «بررسی مفهوم و معیار کودکی در تفکر اسلامی و قوانین ایران برای بهره برداری از حقوق مربوطه» مراهق را تعریف نکرده و در مورد ممیز نیز نه فقط تعریف جامعی ارائه نکرده، بلکه تعریف یکدستی هم ارائه نکرده، زیرا در یک مورد نوشته است: معمولاً فقهای اسلامی تمییز را نیز چنین تعریف کرده اند که در این دوره فرد به طور اجمالی از مقتضای عقود و معاملات سردر میآورد، مثلاً میفهمد که در یک معاملة خرید و فروش، فروشنده کیست (موسوی بجنوردی، 1382: 35). در مورد دیگر در همان مقاله نوشته است: دوران کودکی و تمییز نسبی که در این دوره کودک هنوز به مرحلة رشد و کبر قانونی نرسیده ولی به طور نسبی میتواند بد و خوب را از هم تشخیص دهد و تا حدودی نتیجة اعمال خود را پیش بینی کند. در این مرحله تمییز و تشخیص نقش مهمی را ایفا میکند (همان: 33).
موسوعۀ فقه اسلامی نیز با تعریفی کوتاه از ممیز که از شهید ثانی نقل کرده است، از تبیین بیشتر این مفهوم عبور کرده است: ممیز کسی است که در وضعیتی که وضوح و شفافیت موضوع بهگونهای باشد که اغلب مردم بتوانند نافع را از ضار و انفع را از نافع تشخیص دهند، او نیز بتواند (هاشمی شاهرودی و دیگران، 1436: 32/ 243). این موسوعه تاکنون تعریفی از مراهق نیز ارائه نکرده است.
قانون مدنى در مادۀ 212 نوشته است: معاملۀ غیر بالغ باطل است، ولى استثنائاً از نظر آنکه هیچگونه ضررى از تملک بلا عوض متوجه صغیر نمیشود، قانون مدنى اجازه داده که صغیر ممیز تملک بلا عوض بنماید، مثل قبول صلح بلاعوض و قبول هبه و همچنین میتواند حیازت مباحات کند (مادۀ 1212 قانون مدنى). در شرح آن گفته شده است ممیز کسى است: که بتواند نفع و ضرر خود را تشخیص دهد و صغیر غیر ممیز کسی است که این استعداد را نداشته باشد، یعنى نتواند بین نفع و ضرر خود از یکدیگر فرق گذارد (امامی، 1384: 1/ 205 - 204). اما همانطور که در مقالۀ فرارو تبیین خواهد شد، این معنا تنها یک معنا از ممیز است. واژۀ مراهق نیز در منابع علم حقوق بسیار کم به کار رفته و در همان مورد نادر نیز به توضیح لغوی آن یعنی «کودک نزدیک به بلوغ» قناعت شده است (همان: 4/ 337).
آقای انصاری و همکاران نیز در دورۀ دوجلدی احکام و حقوق کودکان در اسلام نوشتهاند: کودک مراهق کودکی است که نزدیک به احتلام و در شرف بلوغ باشد چه دختر و چه پسر (انصاری و دیگران، 1392: 1/ 59). ایشان تعریف دقیقی از مراهق ارائه نکردهاند و به همین جهت هم در تعریف ممیز به نوعی تداخل در تعریف ممیز و مراهق دچار شدهاند که در ادامه به این اشتباه اشاره خواهد شد. ایشان کودک ممیز را کودکی دانستهاند که میتواند سود و زیان خود را تشخیص دهد ... غیر ممیز هم بر کودکی اطلاق میشود که به این حد از فهم نرسیده و قدرت تشخیص سود و زیان خود را ندارد، مانند کودکان شیرخوار و بچههای سه - چهار ساله (همان: 59). این محققان افزودهاند: از کلمات فقها در ابواب مختلف استفاده میشود که مقصود آنها از کودک ممیز، کودکی است که معنای کلمات را به طور اجمال میفهمد و قادر است بعضی از امور را از بعضی دیگر تشخیص دهد، به این معنا که سود و زیان خود را میفهمد و معنای عقد و معامله را درک میکند و توانایی دارد بعضی از تصرفات را در اموال خود و دیگران انجام دهد. دارای قصد و اراده است و کلام دیگران را متوجه میشود و توانایی جواب به آنها را دارد و نیز غیر اینها از اموری که شخص بالغ عاقل انجام میدهد (همان: 62). اما این تعریف درست نیست، زیرا ممیز در فقه دارای معانی مختلف است و همانطور که در مقالۀ فرارو اثبات خواهد شد، در هر مورد باید ممیز را به تناسب همان مورد معنا کرد. اصلاً اگر ممیز کسی است که همۀ این شاخصهها را دارد و بلکه همانطور که فرمودند «و نیز غیر اینها از اموری که شخص بالغ عاقل انجام میدهد» را نیز دارد، پس چه تفاوتی با بالغ دارد؟ بهعلاوه فقیهان چنین اوصافی را برای کودک مراهق در نظر گرفتهاند نه کودک ممیز (عاملی، 1419: 17/ 209). همچنین ایشان در تبیین مفهوم ممیز در کلمات فقیهان استقصا نکرده و همانطور که در بحث «سن تمییز» در مقالۀ فرارو تبیین خواهد شد، برخی کلمات را که نقل کردهاند نیز درست نقل ننموده و آیات قرآنی دربارۀ تمییز را اصلاً بررسی نکردهاند و تنها چند روایت محدود در این زمینه را ارائه نمودهاند (انصاری و دیگران، 1392: 1/ 65 - 63).
2. ممیزو مراهق در لغت
زمخشری که کتاب او از کتب اصیل لغوی است، معنای اصلی «ر ه ق» را نزدیک شدن به چیزی میداند (زمخشری، 1979: 261). ابنفارس نیز که کتاب او از کتب اصیل لغوی است، معتقد است «رهق» دارای دو معنای اصلی است: معنای اول، فراگرفتن و پوشاندن چیزی است چیز دیگر را، معنای دوم، عجله و تأخیر است (ابنفارس، 1404: 2/ 451). برخی لغویان دیگر معتقدند «الرَّهَق» در لغت یعنی جهل و خفت عقل در انسان (فراهیدی، 1409: 3/ 366؛ صاحب بن عباد، 1414: 3/ 343) و کودک مراهق یعنی سرکش (ابندرید، 1988: 2/ 797).
اما در مورد لفظ خاص «مراهق»: در لغت عرب، پسر نزدیک به بلوغ را مراهق میگویند (ثعالبی، 1414: 53 – 52؛ فراهیدی، 1409: 3/ 367؛ ازهری، 1421: 2/ 13 - 12؛ جوهری، 1376: 4/ 1487)، البته برخی مراهق را در دختر هم به کار بردهاند (ابن منظور، 1414: 10/ 130)، اما لغویان اصیل، مراهق را تنها در غلام به کار بردهاند (ابنفارس، 1404: 2/ 451؛ زمخشری، 1979: 660) و دختر نزدیک به بلوغ را لغویان «معصر» مینامند (ثعالبی، 1414: 53 - 52؛ ازهری، 1421: 2/ 13 - 12؛ جوهری، 1376: 2/ 750). اما از آنجا که در اصطلاح فقه به پسر و دختر نزدیک بلوغ هر دو مراهق گفته شده است، این لغت در مقالۀ فرارو نیز در همین معنای اصطلاحی به کار رفته است.
نتیجۀ این تحلیل لغوی دربارۀ «رهق» و «مراهق» این است که کودک نزدیک به سن بلوغ را مراهق مینامند و فلسفۀ این نامگذاری نیز اشاره به نوعی تحلیلروانشناختی از دوران نوجوانی اوست که صفاتی چون عجله و تندخویی و سرکشی و بیدقتی و ... نیز به اقتضای این مرحله از رشد در وجود خود دارد.
تمییز در لغت یعنی جدا کردن اشیا از یکدیگر (ابن سیده، 1412: 9/ 98؛ ابن منظور، 1414: 5/ 412). گرچه در بحث از مادۀ «م ی ز» در کتب لغت بحثی از معنای متناسب با کارکرد فقهی این واژه یافت نشد، به نظر میرسد تمییز در معنای فقهی آن یعنی قوهای عقلانی که به انسان قدرت تشخیص و جدا کردن امور خوب و بد و مضر و مفید و بهتر و ... میدهد نیز حقیقتی لغوی و ریشهدار در استعمال است، زیرا لغویان در مورد واژۀ «ابله» گفته شده یعنی «أحْمَقُ لا تَمْییزَ له» (فیروزآبادی، 1415: 4/ 291؛ ازهری، 1421: 6/ 166). البته فقیهان در این اصطلاح تحلیلهای بسیاری انجام داده و معانی متنوع و مفصلی از آن در نظر گرفتهاند و اساساً یکی از اهداف مقالۀ فرارو نیز تبیین این معانی است.
3. ممیز در قرآن کریم
اصطلاح ممیز با همین عنوان و برای بیان مرحلهای از سن کودک، در قرآن کریم به کار نرفته، اما مضمون آن در دو آیه به کار رفته است که برای کشف معنای این اصطلاح و بیان شاخصها و مؤلفههای آن مفید است:
1. قرآن کریم در آیۀ شریفۀ استیذان فرموده است: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لِیسْتَأْذِنْکُمُ الَّذینَ مَلَکَتْ أَیمانُکُمْ وَ الَّذینَ لَمْ یبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ» (نور: 58). تعبیر «بلوغ الحلم» در این آیه به معنای رسیدن به سن تمییز است (فاضل مقداد، 1425: 2/ 224؛ طبرسی، 1372: 7/ 234؛ طباطبایی، 1417: 15/ 163). برخی معتقدند این تعبیر به معنای احتلام است (طوسی، 1387: 2/ 282؛ زمخشری، 1407: 3/ 253)، اما این سخن درست نیست، زیرا لغوی اصیلی چون ابنفارس گفته است: «الحاء و اللام و المیم، أصولٌ ثلاثة: الأول ترک العَجَلة، و الثانى تثقُّب الشىء، و الثالث رُؤیة الشىء فى المنام» (ابنفارس، 1404: 2/ 93). بنابراین، دارا بودن درک عقلانی و رسیدن به نوعی از تعقل نیز از معانی این واژه است. از طرف دیگر، قرآن کریم لفظ صریح «بلوغ النکاح» را در سن رسیدن به درک و توانایی انجام امور جنسی در آیۀ اموال ایتام به کار برده است. با کنار هم نهادن این دو ساختار پی میبریم اگر در آیۀ استیذان نیز این معنا مورد نظر قرآن بود، از همان ساختار یا ساختاری دال بر آن معنای صریح استفاده میکرد. برخی معتقدند این آیه نمیتواند درک عقلی باشد، زیرا تعلیق حکم بر امر معنوی، موجب تشتت است و بسا انسان در تطبیق آن بر مورد دچار تردید و حیرت میشود (سبحانی، 1377: 11). اینان آیه را ناظر به خروج منی میدانند (همان: 15). اما این فرمایش درست نیست، بلکه جای تعجب دارد، زیرا عقل به عنوان یک امر معنوی، موضوع همۀ احکام تکلیفی در فقه قرار گرفته است و در آن موارد، مشکلی هم ایجاد نکرده و کسی هم در تشخیص آن دچار حیرت نشده است.
2. قرآن کریم در آیۀ حجاب فرموده است: «وَ لا یبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ... أَوِ الطِّفْلِ الَّذینَ لَمْ یظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» (نور: 31). برخی معتقدند مقصود از طفل با این خصوصیت در آیه، طفل غیرممیز است (علامه حلی، 1388: 573؛ فاضل مقداد، 1425: 2/ 224؛ طبرسی، 1372: 7/ 218؛ جصاص، 1405: 5/ 77؛ شوکانی، 1414: 4/ 29) و برخی هم معتقدند این آیه کنایه از بلوغ است. استدلال ایشان این است که ظهور در آیه به معنای غلبه و توانایی بر انجام کاری است و «لَمْ یظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» یعنی توانایی امور جنسی ندارند (نجفی، 1404: 29/ 83؛ طباطبایی، 1417: 15/ 112). برخی نیز هر دو احتمال را طرح کردهاند و هیچکدام را ترجیح ندادهاند (اردبیلی، بیتا: 1، 546؛ آلوسی، 1415: 9، 339؛ زمخشری، 1407: 3/ 232).
اگر مقصود معنای دوم باشد، در این صورت پوشش از پسری واجب است که توانایی انجام امور جنسی را دارد که او هم پسر مراهق است نه ممیز، همانطور که برخی فقیهان اهل سنت به همین دلیل به صراحت مراد از آیه را مراهق دانستهاند (ابوالحسین شافعی، 1421: 9/ 128).
در انتخاب میان این دو قول باید توجه داشت که «ظ ه ر» در قرآن کریم در چند مورد با «علی» متعدی شده و دارای هر دو معنای اطلاع و غلبه است. در آیۀ «فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ» (تحریم: 3) و آیۀ «إِنَّهُمْ إِنْ یظْهَرُوا عَلَیکُمْ یرْجُمُوکُمْ» (کهف: 20) به معنای اطلاع و در آیۀ «إِنْ یظْهَرُوا عَلَیکُمْ لا یرْقُبُوا فیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً» (توبه: 8) به معنای غلبه است. اما باید مناسبتی میان معنا و موضوع وجود داشته باشد تا هرکدام از این دو را در این مورد خاص انتخاب کنیم. از آنجا که عورت به معنای امری است که انسان از آن شرم دارد (فراهیدی، 1409: 2/ 237). بنابراین، طبیعت آن با پوشیدگی عجین است و لذا اطلاع یافتن با این معنا سازگارتر است تا غلبه که در موارد درگیری به کار میرود.
4. ممیز در روایات
چهار دسته از روایات به بیان شرایطی در تکالیف فقهی پرداختهاند که ریشۀ سن تمییز را تشکیل میدهند و به نوعی بیانگر ابعاد مفهومی و مؤلفههای تشکیل دهندۀ این مفهوم هستند:
1-4. دستة اول: سن تمرین نماز
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا× فِی الصَّبِی مَتَى یصَلِّی فَقَالَ إِذَا عَقَلَ الصَّلَاةَ قُلْتُ مَتَى یعْقِلُ الصَّلَاةَ وَ تَجِبُ عَلَیهِ فَقَالَ لِسِتِّ سِنِینَ» (طوسی، 1407: 2/ 381).
2-4. دستة دوم: نگاه به نامحرم
«عَنِ السَّکُونِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ× قَالَ: سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ× عَنِ الصَّبِی یحْجُمُ الْمَرْأَةَ قَالَ إِنْ کَانَ یحْسِنُ یصِفُ فَلَا» (کلینی، 1407: 5/ 534).
3-4. دستة سوم: روایات طلاق کودک
در باب طلاق روایاتی وجود دارد که طلاق کودک را مشروط به درک او از احکام فقهی طلاق کردهاند:
الْحُسَینُ بْنُ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْقَمَّاطِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ×: الرَّجُلُ الْأَحْمَقُ الذَّاهِبُ الْعَقْلِ یجُوزُ طَلَاقُ وَلِیهِ عَلَیهِ قَالَ وَ لِمَ لَا یطَلِّقُ هُوَ قُلْتُ لَا یؤْمَنُ إِنْ هُوَ طَلَّقَ أَنْ یقُولَ غَداً لَمْ أُطَلِّقْ أَوْ لَا یحْسِنَ أَنْ یطَلِّقَ قَالَ مَا أَرَى وَلِیهُ إِلَّا بِمَنْزِلَةِ السُّلْطَانِ (کلینی، 1407: 6/ 125).
«عَنِ ابْنِ بُکَیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ× قَالَ: یجُوزُ طَلَاقُ الصَّبِی إِذَا بَلَغَ عَشْرَ سِنِینَ» (کلینی، 1407: 6/ 124). این روایت را مرحوم شیخ فتوا داده و ده سالگی را به درک طلاق معنا کرده است: «طَلَاقُ الصَّبِی جَائِزٌ إِذَا عَقَلَ الطَّلَاقَ وَ حَدُّ ذَلِکَ عَشْرُ سِنِینَ یدُلُّ عَلَى ذَلِکَ مَا رَوَاه» (طوسی، 1407: 8/ 75).
عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ طَلَاقِ الْغُلَامِ وَ لَمْ یحْتَلِمْ وَ صَدَقَتِهِ قَالَ إِذَا هُوَ طَلَّقَ لِلسُّنَّةِ وَ وَضَعَ الصَّدَقَةَ فِی مَوْضِعِهَا وَ حَقِّهَا فَلَا بَأْسَ وَ هُوَ جَائِزٌ (همان: 8/ 76).
4-4. دستة چهارم: صدقة کودک
این روایات، صدقۀ کودک را مشروط به اینکه آن را به فرد مستحق دهد صحیح دانستهاند:
عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ طَلَاقِ الْغُلَامِ وَ لَمْ یحْتَلِمْ وَ صَدَقَتِهِ قَالَ إِذَا هُوَ طَلَّقَ لِلسُّنَّةِ وَ وَضَعَ الصَّدَقَةَ فِی مَوْضِعِهَا وَ حَقِّهَا فَلَا بَأْسَ وَ هُوَ جَائِزٌ (همان: 76).
5-4. دستة پنجم: ذبیحة کودک
در مورد ذبیحۀ کودک روایاتی وجود دارد که توانایی سربریدن به معنای توانایی جسمی و نیز مراعات شرایطی چون تسمیه را شرط دانستهاند:
عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ× عَنْ ذَبِیحَةِ الْغُلَامِ وَ الْمَرْأَةِ هَلْ تُؤْکَلُ فَقَالَ إِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مُسْلِمَةً وَ ذَکَرَتِ اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى ذَبِیحَتِهَا حَلَّتْ ذَبِیحَتُهَا وَ کَذَلِکَ الْغُلَامُ إِذَا قَوِی عَلَى الذَّبِیحَةِ وَ ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیهَا وَ ذَلِکَ إِذَا خِیفَ فَوْتُ الذَّبِیحَةِ وَ لَمْ یوجَدْ مَنْ یذْبَحُ غَیرُهُمَا (کلینی، 1407: 6/ 237).
عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَینَةَ عَنْ غَیرِ وَاحِدٍ رَوَوْهُ عَنْهُمَا جَمِیعاً× أَنَّ ذَبِیحَةَ الْمَرْأَةِ إِذَا أَجَادَتِ الذَّبْحَ وَ سَمَّتْ فَلَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ وَ کَذَلِکَ الْأَعْمَى إِذَا سُدِّدَ (همان: 6/ 238).
عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ× قَالَ: سَأَلْتُ عَنْ ذَبِیحَةِ الْمَرْأَةِ وَ الْغُلَامِ هَلْ تُؤْکَلُ قَالَ نَعَمْ إِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مُسْلِمَةً وَ ذَکَرَتِ اسْمَ اللَّهِ حَلَّتْ ذَبِیحَتُهَا وَ إِذَا کَانَ الْغُلَامُ قَوِیاً عَلَى الذَّبْحِ وَ ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ حَلَّتْ ذَبِیحَتُهُ وَ إِذَا کَانَ الرَّجُلُ مُسْلِماً فَنَسِی أَنْ یسَمِّی فَلَا بَأْسَ بِأَکْلِهِ إِذَا لَمْ تَتَّهِمْهُ (عیاشی، 1380: 1/ 375).
6-4. دستة ششم: حضانت کودک بر مادر زانیه
عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مِیثَمٍ أَوْ صَالِحِ بْنِ مِیثَمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: أَتَتِ امْرَأَةٌ مُجِحٌّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَتْ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ× إِنِّی زَنَیتُ فَطَهِّرْنِی طَهَّرَکَ اللَّهُ ... قَالَ فَانْطَلِقِی فَاکْفُلِیهِ حَتَّى یعْقِلَ أَنْ یأْکُلَ وَ یشْرَبَ وَ لَا یتَرَدَّى مِنْ سَطْحٍ وَ لَا یتَهَوَّرَ فِی بِئْر ... (کلینی، 1407: 7/ 186).
5. مراهق در قرآن و روایات
ریشۀ قرآنی مراهق به تفسیر دوم از آیۀ کریمۀ حجاب که در بحث «ممیز در قران کریم» بحث شد برمیگردد.
در روایات نیز مراهق به سه صورت به کار رفته است:
1. مراهق به معنای نزدیک بلوغ دربارۀ حضرت یوسف:
قال أبو حمزة قلت لعلی بن الحسین×: ابن کم کان یوسف یوم ألقی فی الجب فقال: ابن سبع سنین، قلت: فکم کان بین منزل یعقوب یومئذ و بین مصر، قال: مسیرة ثمانیة عشر یوما، قال: و کان یوسف من أجمل أهل زمانه- فلما راهق یوسف راودته امرأة الملک عن نفسه (عیاشی، 1380: 2/ 173).
2. عَنِ الْعَمْرَکِی عَنْ عَلِی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَى‘ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْغُلَامِ مَتَى یجِبُ عَلَیهِ الصَّوْمُ وَ الصَّلَاةُ قَالَ إِذَا رَاهَقَ الْحُلُمَ وَ عَرَفَ الصَّلَاةَ وَ الصَّوْمَ (طوسی، 1407: 2/ 380).
3. عَنْ الزُّهْرِی عَنْ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ‘ قَالَ: قَالَ یوْماً یا زُهْرِی ... فَأَمَّا صَوْمُ التَّأْدِیبِ فَإِنَّهُ یؤْخَذُ الصَّبِی إِذَا رَاهَقَ بِالصَّوْمِ تَأْدِیباً وَ لَیسَ بِفَرْضٍ (همان: 4/ 294).
در این سه روایت، مراهق به همان معنایی است که در اصطلاح فقهی آن در ادامه بیان خواهد شد، زیرا در روایت اول، مقصود زلیخا از درخواستش تمتعات جنسی بوده است و یوسف نیز باید به سنی رسیده باشد که توانایی انجام این عمل را داشته باشد لذا دقیقاً با معنایی که در اصطلاح فقهی آن در ادامه بیان خواهد شد منطبق است. اما در روایت سوم، به قرینۀ اینکه روایت است که کودکان را در سنین نه و سیزده تا پانزده سالگی به روزه وادارید (همان: 2/ 381 - 380)، میتواند ظهور در مراهق به معنایی داشته باشد که در اصطلاح فقهی گفته خواهد شد. اما روایت دوم میتواند به معنای نزدیک شدن به سن تمییز باشد که در تفسیر «حلم» در آیات قرآنی دال بر تمییز بحث شد و در این صورت قید «عَرَفَ الصَّلَاةَ وَ الصَّوْمَ» توضیحی است، زیرا در سن تمییز این شناخت هم حاصل است. و نیز ممکن است دال بر نزدیک شدن به بلوغ باشد و در اینصورت «عَرَفَ الصَّلَاةَ وَ الصَّوْمَ» قید احترازی است. توضیح این موضوع در بحث تبیین معنای مختار از مراهق ارائه خواهد شد.
این مطلب شاهدی بر تایید این مدعاست، زیرا در سنین نمییز است که این شناخت حاصل میشود. همچنین «راهق» در روایت دوم نیز در موازنه با روایات دیگر که روزۀ تادیبی را در سنین شش و هفت سالگی معرفی فرمودند (همان: 381)؛ به معنای تمییز است.
6. ممیز در اصطلاح فقیهان
1. توانایی استدلال بر صانع و اصول دین: این تفسیر از ممیز در بحث حکم اسلام کودک ممیز ارائه شده است (یزدی، 1409: 1/ 142؛ خویی، 1418: 4، 208).
2. تمییز نجاست از غیر آن: در حکم اخبار صاحب ید به نجاست، برخی قول ممیز را کافی میدانند و ملاک ممیز بودن را تمیز نجاست از غیر آن معرفی میکنند (خویی، 1418: 2/ 194).
3. مراعات کردن طهارت و نجاست: در بحث قبل برخی افزودند متهاون در طهارت و نجاست هم نباشد (سبزواری، 1413: 1، 435). در بحث مطهریت غیبت کودک ممیز نیز گفته شده است ممیز یعنی کودکی که اهل مراعات طهارت و نجاست باشد (همدانی، 1416: 8، 319). اما ظاهراً این قید تفسیر مفهوم ممیز نیست بلکه شرطی اضافه برای فعل ممیز است.
4. توان حکایت کردن آنچه میبیند: در بحث نگاه به نامحرم، بر زنان واجب دانسته خود را از ممیز بپوشانند و در تفسیر ممیز گفتهاند: ممیز کسی است که میتواند آنچه ببیند را حکایت کند (شهید ثانی، 1413: 7/ 49).
5. درک امر و اطاعت الهی: دستور دادن به کودک برای انجام عبادات در مورد کودکی است که ممیز باشد، بدین معنا که بفهمد امر و اطاعت الهی چیست (عاملی، 1419: 16، 61؛ اشتهاردی، 1417: 21/ 76؛ روحانی، 1421: 1/ 180).
6. درک اجزا و شرایط عبادات: برخی در بحث صحت عبادات صبی ممیز معتقدند تمییز یعنی قوت فکریای داشته باشد که اگر افعال نماز و تفاوت آنها با شروط و نیز مفهوم قصد قربت به او آموزش داده شود، این مفاهیم را بفهمد (شهید ثانی، 1410: 1/ 570). اساساً ممیز به جهت داشتن فهم، قابلیت داشتن تکلیف دارد، چون شرط تکلیف همان فهم تکلیف است (بحرانی، 1405: 13/ 55). همانطور که مرحوم شیخ نیز معتقد است ممیز یعنی فردی که بتواند تکلیفی را که بر او واجب است به همان شکل که واجب است ادا کند (طوسی، 1417: 1، 194).
7. در لقیط گفته شده است کسی که خطر را از جان خود دور کند ممیز است (طباطبایی، 1418: 14، 138)، مثلاً از بلندی خود را نیفکند و خود را از چاه و درندگان و آتش حفظ کند (اردبیلی، 1403: 10/ 393).
8. صاحب مدارک معتقد است مرجع تفسیر مفهوم تمییز عرف است، چون در مثل این دست امور، عرف مرجع است: «و المرجع فی التمییز إلى العرف، لأنه المحکّم فی مثله» (عاملی، 1411: 3/ 270).
9. درک مقاصد کلام عقلا (جزیری، مازح و غروی، 1419: 3، 135).
10. ممیز یعنی کسی که خرید را از فروش تمییز دهد، یعنی بفهمد خرید کردن چیزی را به ملکیت فرد وارد میکند و فروش از ملک او بیرون میبرد و نیز زیان فاحش را از زیان معمولی جدا کند (سعدی، 1408: 207).
11. درک نافع از ضار و انفع از نافع: در بحث جواز اذان ممیز شهید گفته است، ممیز کسی است که در وضعیتی که وضوح و شفافیت موضوع بهگونهای باشد که اغلب مردم بتوانند نافع را از ضار و انفع را از نافع تشخیص دهند، او نیز بتواند (شهید ثانی، 1402: 2/ 648).
12. تفاوت نهادن بین نافع و تشخیص عقود معاملات از هم ضار و سود و زیان (مغنیه، 1421: 2/ 631).
13. تمییز خوبی از بدی: این تعریف از تمییز و ممیز، رویکرد غالب در میان فقیهان معاصر است. نمونههایی از کاربست این تعریف در مباحث ایشان به این شرح است: در حکم صید ممیز (اراکی، 1414: 2/ 130)، در بحث حکم وصیت ممیز (منتظری، 1413: 531)، در حکم ستر عورت از ممیز (زنجانی، 1428: 19)، در حجاب و نگاه کردن به ممیز (بهجت، 1428: 383)، در بحث حکم ذبح کردن توسط ممیز (امام خمینی، 1426: 544)، در بحث سن تقلید (زنجانی، 1430: 9)، در بحث حکم سجده با شنیدن آیۀ سجده از غیرممیز (وحید خراسانی، 1428: 215؛ تبریزی، 1426: 1/ 594)، در حکم جواب سلام ممیز (اراکی، 1414: 1/ 200؛ امام خمینی، 1426: 250؛ بهجت، 1428: 183؛ فاضل لنکرانی، 1426: 192)، در بحث حکم فاصله شدن ممیز در صف جماعت (امام خمینی، 1426: 306؛ فاضل لنکرانی، 1426: 235).
14. تشخیص عورت از غیر آن: برخی در تفسیر آیۀ حجاب در سورۀ نور (نور: 31) ممیز را چنین معنا کردهاند (علامه حلی، 1388: 573؛ فاضل مقداد، 1425: 2/ 224؛ طبرسی، 1372: 7/ 218؛ جصاص، 1405: 5/ 77؛ شوکانی، 1414: 4/ 29).
7. مراهق در اصطلاح فقیهان
بسیاری از فقیهان در بحث محلل گفتهاند مراهق دارای لذت جماع است گرچه انزال به او دست نمیدهد (طوسی، 1407: 4/ 504؛ شهید ثانی، 1413: 9/ 165؛ نجفی، 1404: 32/ 159). برخی از فقیهان اهل سنت نیز مراهق را با همین شاخص تعریف کرده و گفتهاند مراهق یعنی پسری که توانایی انجام امور جنسی را دارد (ابوالحسین شافعی، 1421: 9/ 128). همچنین در بحث لقیط گفته شده است: مراهق مانند بالغ است در حفظ جان خود و از این جهت تواناست، لذا التقاط او جایز نیست (کرکی، 1414: 6/ 97). برخی دیگر بر این باورند که مراهق عبارت است از کودکی که تمییز قویتر از ممیز دارد (اردبیلی، 1403: 10/ 196) و از نظر رفتارها و انگیزهها و مورد اعتماد بودن در جامعه، نوعی شبهبالغ است (عاملی، 1419: 17/ 209). همانطور که در برخی موارد، مراهق به کودکی که قدرت تمییز هم دارد اطلاق شده است، مانند حکم محقق اردبیلی به پذیرش اسلام مراهق که از ادلۀ ایشان همان محوریت توانایی استدلال بر اصول دین در پذیرش اسلام و نیز وجود این توانایی در مراهقان است (اردبیلی، 1403: 10/ 410).
البته گاهی برخی فقیهان در کاربرد مراهق اشتباه کرده و آن را به همان معنای ممیز انگاشتهاند. مرحوم یزدی در عروه نوشته است: «فی اعتبار قول صاحب الید إذا کان صبیاً إشکال و إن کان لا یبعد إذا کان مراهقاً» (یزدی، 1409: 1، 77) که شارحان هم گفتهاند مقصود از مراهق همان تمیز طهارت از نجاست است (خویی، 1418: 3/ 180؛ اشتهاردی، 1417: 3/ 32) و برخی هم ضمناً اعتراض کردهاند که وجهی برای تعبیر مراهق وجود ندارد (سبزواری، 1413: 1/ 436).
8. بحث و تحلیل و نقد اندیشهها
این بخش از تحقیق در سه محور ارائه میشود: ریشههای کلامی معنای «شناخت خوب و بد» در تعریف تمییز، نقد اندیشههای معاصران در تعریف تمییز با تشخیص خوب و بد، نقد رویکرد صاحب مدارک در ارجاع معنای تمییز به عرف.
1-8. ریشههای کلامی و فلسفی معنای «شناخت خوب و بد» در تعریف تمییز
تمییز به معنای درک خوب و بد که در کلام بسیاری از فقیهان خصوصاً معاصران وجود داشت، ریشه در تفسیر فلاسفه و متکلمان از عقل و مراتب آن دارد. از نظر ایشان عقل به عنوان یک نیروی ادراکی در وجود انسان بر دو قسم است: عقل علمی و عقل عملی. عقل علمی دارای چند مرتبه است: عقل هیولانی، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل مستفاد. اما عقل عملی عبارت است از مفهومی مشترک در سه معنا: نیروی ادراکی موجود در فطرت اولیۀ انسانی که حسن و قبح را تشخیص میدهد، احکام کلیای که انسان در اثر تجربه کسب میکند و مصالح و اهداف خود را درک میکند، انجام دادن امور حسن و قبیح (ابنسینا، 1989: 240؛ کشف المراد، 235 - 234؛ مناهج الیقین، 176؛ شیخ اشراق، 1375: 4، 207؛ جرجانی، 1370: 65). البته حسن و قبح نیز در پارهای از افعال چون عدل و ظلم ذاتی است و لذا انسان در نخستین جرقههای درک عقلی خود آنها را بازخواهد یافت. اما حسن و قبح در بسیاری از افعال چون کشف عورت و ستر عورت، اموری اجتماعی و محصول ادراکات ثانوی انسانها در جوامع است.
2-8. نقد اندیشههای فقیهان معاصر در تعریف تمییز با «تشخیص خوب و بد»
با توجه به مبحث قبل، استفادۀ گستردۀ فقیهان معاصر از این معنا برای تمییز که در نقل اقوال فقیهان ارائه شد، موجه نمینماید، زیرا اموری مانند وصیت و صید و ذبح که ایشان آن را به تشخیص خوب و بد منوط کرده بودند، ربطی به خوب و بد به معنای حسن و قبح ندارند. حتی برخی اطلاع از خطر آتش و چاه را هم نوعی اطلاع از حسن و قبح دانستهاند (مکارم شیرازی، 1425: 110 - 109). روشن است که اینها را حسن و قبح نمینامند، بلکه خیر و شر یا نافع و مضر مینامند، چون حسن و قبح، عناوینی ارزششناسانه و ناظر به هنجارها هستند و به مقام توصیف که با عناوینی چون درست و غلط و مضر و مفید و ... توصیف میشوند ارتباط ندارند. از طرف دیگر، مرتبۀ درک حسن و قبح به معنای درک حسن و قبح ذاتی غیر از مرتبۀ درک این امور و بسیار متقدم بر آنهاست. بدینسان این سخن که «منظور از خوب و بد چیزى است که عرف آن را خوب یا بد مىداند و باید در این رابطه، شرایط زندگى کودک و عادات و آداب و سنتهاى محلى هم ملاحظه شود» (خامنهای، 1424: 459) نیز درست نمینماید.
3-8. نقد رویکرد صاحب مدارک در ارجاع معنای تمییز به عرف
صاحب مدارک در برابر سخن شهید ثانی که فرموده است ممیز کسی است که در وضعیتی که وضوح و شفافیت موضوع بهگونهای باشد که اغلب مردم بتوانند نافع را از ضار و انفع را از نافع تشخیص دهند، او نیز بتواند (شهید ثانی، 1402: 2/ 648). وی معتقد است: مرجع تفسیر مفهوم تمییز عرف است، چون در مثل این دست امور، عرف مرجع است. سپس ایشان بر نظر شهید ثانی در محوریت تشخیص نافع و از ضار و انفع از نافع اشکال میکند و میگوید: این تفسیر مأخذ مشخصی ندارد و بهعلاوه ارجاع به امری مجهول است (عاملی، 1411: 3، 270). صاحب جواهر هم همین اشکال را تأیید کرده است (نجفی، همان: 9/ 55). ظاهراً مقصود صاحب مدارک قاعدۀ استنباطی است و مفاهیمی را که تقدیر و تفسیر شرعی ندارند به عرف واگذار میکنند. اشکال سخن ایشان این است که تمییز یک عنوان فقهساخته و به اصطلاح اصطیادی است که از آیات و روایات به دست آمده است و راه تشخیص آن تبیین دقیق مفهوم آن است، تمییز لغت موجود در قرآن و حدیث نیست و همچنین مصداق نیست که به عرف وانهاده شود.
9. تبیین معنای مختار درمعنای ممیز و مراهق
این بحث در سه محور به شرح زیر است:
1-9. اندیشة مختار در معنای ممیز
با توجه به آیات و روایات ارائه شده دربارۀ تمییز، به نظر میرسد مفهومی یکدست دربارۀ تمییز در فقه قابل ارائه نیست و بدینسان تمییز، مفهومی مشترک لفظی خواهد بود که دارای معانی مختلف است. تحلیل مضمونی آیات و روایات و اقوال فقیهان نشان میدهد ممیز در مباحث اعتقادی و نیز ابواب عبادات و در ابواب معاملات تفاوت دارند: تمییزی که ملاک پذیرش اسلام است، عبارت است از توانایی اقامۀ دلیل بر اصول دین و در ابواب عبادات، کسی ممیز است که مفهوم عبادت و بندگی الهی و انجام عمل را درک کند و روش انجام آن عبادت را نیز در صورت یاد دادن بیاموزد همانطور که در روایت درک نماز تعبیر «عقل الصلاة» به کار برده شده است که ناشی از درک کردن نماز توسط کودک است. در معاملات که همان ارتباط با افراد دیگر و اموال و امور متعلق به ایشان است، باید علاوه بر اطلاع از احکام شرعی مرتبط با آن عمل، نوع آن ارتباط اجتماعی را بفهمد و این نیاز به نوعی رشد جهت درک آن تعامل اجتماعی دارد که دو آیۀ مربوط به ممیز دقیقاً به همین درک کودک از مسائل جنسی التفات دادهاند و در برخی روایات نیز از این درک که حاصل تعاملات و رشد اجتماعی کودک است با عنوان «عقل التجربه» یاد شده است. در روایت طلاق و صدقۀ ممیز، درک طلاق و درک محل استحقاق صدقه را قید قرار دادهاند که اشاره به این معنا از تمییز است و هر دو دارای دو عنصر هستند: علم به احکام شرعی آن و نیز آگاهی از روش پیاده کردن آن حکم. البته توانایی سر بریدن در روایت شرایط ذبح کودک، قید مفهوم ممیز نیست، بلکه قید اضافه بر ممیز است.
بنابراین، درک حسن و قبح به معنایی که فلاسفه و متکلمان گفتند و نیز در اقوال فقیهان متعدد به ویژه معاصران، جایی در مؤلفههای این مفهوم ندارد.
9-2. تبیین معنای مختار در مراهق
با الهام از روایات و با توجه به نظر لغویان و نیز رویکرد فقیهان در این موضوع میتوان گفت: مراهق اصطلاحی است که ناظر به رشد جسمی کودک در فرایند بلوغ از نظر نزدیک شدن او به علائم بلوغ است و ناظر به ادراکات فکری و تشخیصی او نیست و لذا ممکن است مراهقی هنوز به سن تمییز نرسیده باشد یا حتی عاقل نباشد. بنابراین، مراهق لزوماً ممیز هم نیست. توضیح اینکه در لغت مراهق را به «نزدیک به بلوغ» معنا کردهاند و در روایات مراهق نیز روایت اول، مراهق را در همان رشد جسمی – جنسی معنا کرده است و روایت دوم نیز پس از تعبیر «راهق» فرموده است «عَرَفَ الصَّلَاةَ وَ الصَّوْمَ» که این تقیید طبق این فرض که احترازی باشد، به این معناست که مراهق باید قبلاً به سن تمییز رسیده باشد و در واقع مراهقی را که تمییز ندارد خارج میکند. همچنین شیخ طوسی گفته است: «المراهق إذا کان عاقلاً ممیزاً یصلى صلاة صحیحة جاز أن یکون إماماً، و إن لم یکن ممیزاً عاقلاً لم یجز ذلک» (طوسی، 1387: 1، 154)، یعنی هر مراهقی را عاقل و ممیز ندانستهاند و برخی مراهقان را هم غیرممیز فرض کردهاند. محقق نایینی نیز در بحث وجوب یادگیری احکام شرعی مورد نیاز بر مراهق قبل از بلوغ (در صورت عدم امکان تعلیم به هنگام نیاز به عللی چون ضیق وقت در نماز و ...) نوشته است: مراهق در صورتی دارای این تکلیف است که ممیز باشد، یعنی صلاحیت توجه تکلیف را دارا باشد (نایینی، 1411: 2، 79).
9-3. ارتباط مفهمومی ممیز و مراهق با هم
ممکن است پنداشته شود هر مراهقی ممیز نیز هست که در اینصورت ارتباط آنها عموم و خصوص مطلق است، همانطور که در بحث از «مراهق در اصطلاح فقیهان» از مرحوم اردبیلی و سید جواد عاملی نقل شد که ظاهراً هر مراهقی را لزوماً ممیز هم میدانستند، ولی با توجه به تحلیلهای ارائه شده خصوصاً در معنای مختار از مراهق، روشن شد هر مراهقی لزوماً ممیز هم نیست و به همین جهت، ارتباط این سه مفهوم، عموم و خصوص من وجه است، به این صورت که کودک، شامل غیرممیز، ممیز و مراهق است و هر مراهقی ممیز نیز هست. این ارتباط در نمودار شمارۀ 1 نمایش داده شده است.
9-4. دفع یک اشتباه: انتساب تعیین سن تمییز به فقیهان
تاکنون بحث دربارۀ تحلیل مفهومی ممیز و مراهق بوده است. از آنجا که تعریفی یکدست در کل فقه برای ممیز ارائه نشده (و در بحث قبل هم گفته شد که قابل ارائه هم نیست) در نتیجه سن خاصی هم برای آن تعیین نشده است، برخی محققان گفتهاند:
در اینکه آغاز این مرحله از چه زمانی است، میان فقها اختلاف نظر وجود دارد. برخی از فقیهان در بعضی از مسائل فقهی ابتدای این مرحله را سن ده سالگی دانستهاند برخی دیگر سن هفت یا هشت سالگی را ملاک قرار دادهاند (انصاری و دیگران، 1392: 1/ 63).
سخن این محققان دو اشکال دارد: اولاً اختلاف نظر فقیهان معنا ندارد، چون خود هم فرمودهاند موارد و موضوعات این اختلافات فرق دارد. ثانیاً، ایشان در برداشت از اندیشههای فقیهان دچار اشتباهات متعدد شدهاند. توضیح اینکه برای سخن فقیهانی که ده سالگی را سن تمییز دانستند به این مأخذ ارجاع دادهاند: «تذکرة الفقها 4: 335، المهذّب2: 288، الوسیلة: 323» . اما در مصدر اول سخن از ده سالگی نیست، بلکه فرموده است لازم است پدر کودک را در هفت سالگی به نماز عادت دهد، چون در این سن کودک به نوعی تمییز برای عبادات میرسد. در دو مصدر اخیر نیز بحث از طلاق کودک است و هیچکدام هم نگفتهاند تعریف تمییز چنین است، بلکه در مورد طلاق کودک گفتهاند اگر درک طلاق را دارد و به ده سالگی هم رسیده، طلاق او جایز است. نظر ایشان هم ریشه در دو روایت دارد که یکی فرموده است طلاق کودک در صورت رسیدن به سن ده سالگی جایز است و دیگری فرموده است طلاق کودک اگر قدرت اجرای طلاق دارد جایز است و شیخ طوسی هم نتیجه گرفته است حد درک طلاق، ده سالگی است (طوسی، 1407: 8/ 76–75). برای سخن فقیهانی که هفت یا هشت سالگی را سن تمییز دانستند به این منابع ارجاع دادهاند: «الحدائق الناضرة13: 416، مختلف الشیعة7: 306، جامع المدارک2: 229، کنز الفوائد2: 530، السرائر2: 653». در ارجاع یادشده به حدائق و جامع المدارک تعریف تمییز و سن آن وجود ندارد، بلکه تنها یک روایت وجود دارد که فرموده است: کودک در هفت سالگی جهت تأدیب امر به روزه میشود. در سایر مصادر یادشده یعنی کنزالفوائد، مختلف الشیعة و السرائر نیز هیچ تعریفی از ممیز یا سن آن ارائه نشده، بلکه تنها قولی از شیخ طوسی در بحث حضانت نقل شده که فرموده است کودک دختر تا هفت یا هشت سالگی یا تا بلوغ تحت سرپرستی مادر و پسر تحت سرپرستی پدر است.
إذا بلغ الطفل سبع سنین، کان على أبیه أن یعلّمه الطهارة و الصلاة، و یعلّمه الجماعة و حضورها، لیعتادها، لأنّ هذا السنّ یحصل فیه التمییز من الصبی فی العبادة، و إذا بلغ عشر سنین، ضرب علیها- و إن کانت غیر واجبة- لاشتماله على اللطف، و هو: الاعتیاد و التمرّن (علامۀ حلی، 1414: 4/ 335).
محققان یادشده گفتهاند تحقیق این است که تحقق قوۀ ادراک در کودک اختصاص به سن معین ندارد، بلکه بستگی به اشخاص و استعداد و ادراک آنها دارد، یعنی ممکن است کودک نسبت به امری ممیز باشد و نسبت به امر دیگری غیر ممیز، یا کودک صغیری چیزی را تمیز دهد و دیگری در همان سن از تمیز آن محروم باشد. همچنین موارد نیز فرق دارد، زیرا کودک سود و زیان و آثار و احکام بعضی از آنها را در سن پایینتر درک میکند, مانند قبح بسیاری از اعمال کیفری از قبیل سرقت، قتل، جرح و ضرب، و امثال آنها و بعضی امور دیگر را در سن بالاتر میفهمد, مانند عقود و ایقاعات. صغیر در سن پایینتر میتواند مقتضا و آثار بیع و هبه را که واگذاری مال با عوض و یا بدون عوض باشد، بفهمد، ولی در آن سن نمیتواند مقتضای نکاح و طلاق و آثار آن را متوجه گردد. بنابراین به نظر میرسد دلیل اختلاف در روایات رسیده و دیدگاه فقیهان همین مسئله باشد، در نتیجه از نظر فقهی نمیتوان سن معینی را برای تمیز کودک در نظر گرفت (انصاری و دیگران، 1392: 1/ 65 - 64).
این اندیشه درست است و کسی هم بر خلاف آن نگفته است، بلکه فقیهان پیشین و پسین نیز یادآور شدهاند که تعیین سن در برخی موارد، به جهت غلبۀ حصول تمییز در آن مورد خاص در آن سن است (آملی، 1380: 2، 363؛ خامنهای، 1424: 459).
نتیجه
این پژوهش نشان میدهد ممیز و مراهق هیچکدام دارای سن معینی نیستند. همچنین ممیز در سه حوزه قابل تعریف است: ممیز در مسئلۀ پذیرش دین عبارت است از کسی که بر مبدا و معاد اقامۀ دلیل و برهان کند و ممیز در عبادات عبارت است از کودکی که عبودیت الهی و امر و نهی الهی را درک کند و نیز بتواند مسائل فقهی مربوط به آن عبادات را در صورت آموزش درک کند. در حوزۀ معاملات نیز کودک باید در اثر اگاهی از تعاملات اجتماعی بتواند مناسبات حاکم بر نوع خاص آن ارتباط را که در جامعه حاکم است درک کند و هنجارهای مربوط به آن تعامل را مراعات کند. مثلاً در مسائل جنسی به حدی از درک برسد که محدودیتهای حاکم بر روابط با جنس مخالف را بفهمد یا در معاملات مفهوم مبادله و ارزش مبادلهای کالا و سود و زیان آن را درک کند یا در اجاره بفهمد که کالا معاوضه نمیشود بلکه منفعت آن معاوضه میشود. بنابراین، رویکرد غالبی فقیهان معاصر که ممیز را با «درک خوب و بد» تعریف کردهاند، رویکرد درستی به نظر نمیرسد، همانطور که برخی رویکردهای پیشینیان که ممیز را به اموری چون تمییز نافع از ضار معنا کردهاند درست نیست و این معنا تنها یکی از کاربردهای ممیز است. بنابراین، میتوان گفت ممیز مشترک لفظی است.
همچنین مراهق عبارت است از کودکی که از نظر جسمی به علائم بلوغ نزدیک شده است و ممکن است ممیز هم باشد، یعنی مرحلۀ تمییز را هم پشت سر نهاده باشد. لذا ارتباط این دو مفهوم، عموم و خصوص من وجه است.
پینوشتها
.........................................................................................................
[1] . اصطلاح کودک گاهی به عنوان ترجمۀ «صغیر» هم به کار میرود؛ اما رابطۀ «کودک» و «صغیر» عموم و خصوص مطلق است، یعنی صغیر، اعم از کودک است، زیرا صغیر در متون فقهی عبارت است از کودک و یا بالغی که به حد بلوغ رسیده اما به حد رشد نرسیده باشد (محقق حلی، 1408: 2/ 84؛ علامه حلی، 1410(ج): 1/ 395) و رشد نیز عبارت است از عقل تصریف اقتصادی صحیح (طباطبایی، 1418: 9/ 245).
[2] . در مادۀ 147 قانون مجازات اسلامی تنها سن به عنوان شاخص بلوغ معرفی شده است: «سن بلوغ در دختران و پسران به ترتیب نه و پانزده سال تمام قمری است» (قانون مجازات اسلامی مصوب سال 92).
کتابنامه
.........................................................................................................
قرآن کریم.
آلوسى سید محمود، روحالمعانى، دارالکتبالعلمیه، بیروت، 1415ق.
آملى، محمدتقى، مصباحالهدى فی شرح العروةالوثقى، تهران، مؤلف، 1380ق.
ابنادریس، محمد، السرائر، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1410ق.
ابن براج، عبدالعزیز، المهذب، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1406ق.
ابن حمزه، محمد، الوسیلة، قم، انتشارات کتابخانه آیةالله مرعشى، 1408ق.
ابن درید، محمد بن حسن، بیروت، جمهرةاللغة، 1988.
ابن سیده، على بن اسماعیل، المحکم والمحیط الأعظم، بیروت، 1421ق.
ابن سینا، حسین بن سینا، الحدود، قاهره، الهیئة المصریة، 1989.
ابن فارس، احمد، معجم مقاییساللغه، قم، 1404ق.
ابن منظور، محمد بن مکرم، لسانالعرب، بیروت، 1414ق.
ابوالحسین شافعی، البیان فی مذهب الإمام الشافعی، جدة، دارالمنهاج، 1421ق.
اراکى، محمدعلى، المسائلالواضحة، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1414ق.
اردبیلى احمد بن محمد، زبدة البیان، تهران،کتابفروشى مرتضوى، بیتا.
اردبیلى، احمد بن محمد، مجمعالفائدة و البرهان، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1403ق.
ازهرى، محمد بن احمد، تهذیباللغة، بیروت، 1421ق.
اشتهاردى، علىپناه، مدارکالعروة، تهران، دارالأسوة، 1417ق.
امام خمینى، سید روحاللّه موسوى، توضیحالمسائل، دفتر نشر اسلامی، 1426ق.
امامى، سید حسن، حقوق مدنى، تهران، انتشارات اسلامیة، 1384.
انصاری و دیگران، احکام و حقوق کودکان در اسلام، قم، مرکز فقهی ائمه اطهار، 1392.
انصارى، مرتضى، الطهارة، قم،کنگره شیخ اعظم انصارى، 1415ق.
بحرانى، یوسف، الحدائقالناضرة، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1405ق.
بهجت، محمدتقى، توضیح المسائل، قم، انتشارات شفق، 1428ق.
تبریزی، جواد، توضیح المسائل امام خمینی (محشّى)، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1424ق.
ثعالبى، عبدالملک، فقهاللغة، بیروت، 1414ق.
جرجانى، على بنمحمد، کتاب التعریفات، تهران، ناصر خسرو، 1370.
جزیرى، عبدالرحمن، غروى، سیدمحمد، یاسر مازح، الفقه على المذاهبالأربعة و مذهب أهلالبیت^، بیروت، دارالثقلین، 1419ق.
جصاص احمد بن على، احکامالقرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1405ق.
جوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح، بیروت، 1376ق.
حمیرى، عبدالله بن جعفر، قربالإسناد، قم، مؤسسة آل البیت^، 1413ق.
خامنهاى، سید على، أجوبة الاستفتاءات، قم، دفتر معظم له در قم، 1424ق.
خوانسارى، سید احمد بن یوسف، جامعالمدارک، قم، مؤسسه اسماعیلیان، 1405ق.
خویى، سید ابوالقاسم، التنقیح فی شرح العروةالوثقى، (الطهارة)، قم، 1418ق.
ـــــــ، موسوعة الإمام الخوئی، قم، مؤسسة إحیاء آثار الإمام الخوئی، 1418ق.
زمخشرى محمود، الکشاف، بیروت، دارالکتابالعربی، 1407ق.
ـــــــ، أساسالبلاغة، بیروت، 1979.
زنجانى، سید موسى شبیرى، المسائلالشرعیة، قم، مؤسسة نشرالفقاهة، 1428ق.
ـــــــ، توضیحالمسائل، قم، انتشارات سلسبیل، 1430ق.
سبزوارى، سید عبدالأعلى، مهذّبالأحکام، قم، مؤسسه المنار، 1413ق.
سبحانی، جعفر، البلوغ (حقیقته، علامته و احکامه)، قم، موسسه امام صادق×، 1377.
سعدى ابو جیب، القاموس الفقهی لغة واصطلاحا، دمشق، دارالفکر، 1408ق.
شوکانى محمد بنعلى، فتحالقدیر، دار ابنکثیر، دمشق، دارالکلم الطیب، 1414ق.
شهید ثانى، زینالدین، روضالجنان، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1402ق.
ـــــــ، مسالکالأفهام، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1413ق.
ـــــــ، الحاشیة الثانیة على الألفیة، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1420ق.
ـــــــ، الروضةالبهیة، قم، کتابفروشى داورى، 1410ق.
شهید اول، محمد بنمکى، ذکرىالشیعة، قم، مؤسسه آلالبیت^، 1419ق.
شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1375.
صاحب، اسماعیل بنعباد، المحیط فیاللغة، بیروت، 1414ق.
صدوق، محمّد بنعلى، من لایحضرهالفقیه، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1413ق.
طباطبایی، سید على، ریاضالمسائل، قم، مؤسسه آلالبیت^، 1418ق.
طباطبایى سید محمدحسین، المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1417ق.
طبرسى فضل بن حسن، مجمعالبیان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372.
طوسى، محمد بن حسن، المبسوط، تهران، المکتبة المرتضویة، 1387ق.
ـــــــ، تهذیبالأحکام، تهران، دارالکتبالإسلامیه، 1407ق.
ـــــــ، الخلاف، قم، انتشارات اسلامى، 1407ق.
عاملی، محمد بنعلى، مدارک الأحکام، بیروت، مؤسسه آلالبیت^، 1411ق.
عاملى، سیدجواد، مفتاحالکرامة، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1419ق.
علامه حلّى، حسن بن یوسف، تحریرالأحکام الشرعیة، قم، مؤسسه امام صادق×، 1420ق.
ـــــــ، کشفالمراد، قم، مؤسسة النشرالإسلامی، 1413ق.
ـــــــ، تذکرةالفقهاء، قم، مؤسسه آلالبیت^، 1414ق.
ـــــــ، مناهجالیقین فی أصولالدین، تهران، دارالأسوة، 1415ق.
ـــــــ، مختلفالشیعة، قم، انتشارات اسلامى، 1413ق.
عمیدى، سید عمیدالدین، کنزالفوائد، قم، انتشارات اسلامى، 1416ق.
عیاشى، محمد بنمسعود، تفسیرالعیاشی، تهران، المطبعةالعلمیة، 1380ق.
فاضل لنکرانى، محمد، رساله توضیحالمسائل، قم، 1426ق.
فاضل مقداد، کنزالعرفان، مجمع جهانى تقریب مذاهب اسلامى، 1419ق.
فراهیدى، خلیل بناحمد، کتابالعین، قم، 1409ق.
فیروز آبادى، محمد بن یعقوب، القاموسالمحیط، بیروت، 1415ق.
قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران.
محقق حلّى، جعفر بن حسن، شرائعالإسلام، قم، اسماعیلیان، 1408ق.
مغنیه، محمدجواد، الفقه علىالمذاهبالخمسة، دارالتیار الجدید، بیروت، دارالجواد، 1421ق.
مکارم شیرازى، ناصر، أنوارالفقاهة (کتاب النکاح)، قم، انتشارات مدرسة الإمام علی×، 1425ق.
منتظرى، حسینعلى، الأحکامالشرعیة، قم، نشر تفکر، 1413ق.
الموسوعة الفقهیة الکویتیة، وزارة الأوقاف والشئون الإسلامیة، دوم، دارالسلاسل، الکویت، من 1404، 1427ق.
موسوی بجنوردی، سید محمد، بررسی مفهوم و معیار کودکی در تفکر اسلامی و قوانین ایران برای بهرهبرداری از حقوق مربوطه، پژوهشنامه متین، زمستان 1382.
نائینى، محمدحسین، کتاب الصلاة، قم، انتشارات اسلامى، 1411ق.
نجفى، محمدحسن، جواهرالکلام، بیروت، دارإحیاءالتراث العربی، 1404ق.
وحید خراسانى، حسین، توضیحالمسائل، قم، مدرسه امام باقر×، 1428ق.
هاشمی شاهرودی و دیگران، موسوعة الفقه الاسلامی طبقاً لمذهب اهل البیت^، قم، موسسه دائرۀ المعارف فقه اسلامی، 1436ق.
همدانى، آقا رضا، مصباحالفقیه، قم، مؤسسة الجعفریة لإحیاء التراث، 1416ق.
یزدى، سید محمدکاظم، العروةالوثقى (المحشّى)، قم، انتشارات اسلامى، 1419ق.
یزدى، سید محمدکاظم، العروةالوثقى، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1409ق.
Explaining the Juristic Concepts of "Mumayyiz" and "Murahiq" through Comparing Jurists' Sayings with Quranic verses and Traditions *
Mustafa Hamedani **
Abstract[2]
The terms "mumayyiz" (discerning child) and "murahiq" (a child who is close to puberty, but has not yet gone through it) are among the basic concepts in fiqh (jurisprudence) as they have been used extensively through this branch of knowledge. Although these two concepts have been used in various texts in different meanings, they are two jurisprudential terms that have been used extensively in the jurisprudence. So far an accurate and precise definition to clarify the components of these terms has not been presented. The definitions offered in some jurisprudential texts are limited and discrepant and their theoretical foundations are not clear. Sometimes, those definitions have these problems altogether. The present research aims to classify the applications of these concepts in fiqh (jurisprudence) explaining its definitions and various aspects as well as the theoretical foundations of each definition. Thus, it has implicitly reached this conclusion that a single and consistent definition of the term "mumayyiz" to encompass the entire jurisprudence would be incorrect. This term has been defined in different ways in accordance with the different chapters of 'ibadat (acts of worship) and mu'amelat (transactions). It has also presented a definition of "murahiq" which seems to have been used throughout fiqh. The author has also explained the relationship and difference between these two concepts.
Keywords: child, discerning child, murahiq.