نویسندگان
1 دانشیار جامعة المصطفی العالمیة.
2 دانشجوی دکترای فقه تربیتی (نویسنده مسئول) (st.hemati@gmail.com).
چکیده
در این مقاله «تربیت دینی» عبارت است از «مجموعۀ اعمال عمدی و هدفدار به منظور پرورش بعد دینی افراد، به نحوی که به دین و آموزههای آن ایمان بیاورند و در عمل به آنها ملتزم باشند.» طبق این اصطلاح، تربیت دینی محور و مهمترین جزء تعلیم و تربیت اسلامی است، به طوری که بدون آن تربیت اسلامی به معنای واقعیاش محقق نمیشود.
در تربیت دینی مربیان میتوانند از روشهای مختلفی برای تربیت افراد بهره گیرند. یکی از این روشها میتواند روش «الزام» باشد. در این روش افراد به پذیرفتن دین، افزایش میزان ایمان و انجام دستورهای عملی دین وادار میشوند. شاید در ابتدا به نظر برسد که مربیان چنین حقی ندارند که افراد را به پذیرفتن دین و یا انجام اعمال دینی مانند نماز وادارکنند و در اصل، دینداری اجبار بردار نیست. بنابراین یکی از سؤالات مهمی که در این زمینه مطرح میشود این است که آیا مربیان مجازند در تربیت دینی افراد از الزام و اجبار استفاده کنند.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Validity of Compulsion in Religious Education from the Quran *
نویسنده [English]
- Sattar Hemti 2
1
2 PhD student in educational jurisprudence
چکیده [English]
In this article, "religious education" is "a set of intentional and purposeful actions to cultivate the religious dimension of individuals, so that they believe in religion and its teachings and are committed to them in practice." According to this term, religious education is the center and the most important component of Islamic education, so that without it, Islamic education will not be realized in its true meaning.
In religious education, educators can use different methods to educate people. One of these methods can be the "obligation" method.
In this way, people are forced to accept religion, increase their faith and follow the practical instructions of religion. At first glance, it may seem that educators do not have the right to force people to accept religion or perform religious acts such as prayer, and in principle, religiosity is not coercive. Therefore, one of the important questions that arises in this regard is whether educators are allowed to use coercion in the religious education of individuals.
چکیده[1]
در این مقاله «تربیت دینی» عبارت است از «مجموعۀ اعمال عمدی و هدفدار به منظور پرورش بعد دینی افراد، به نحوی که به دین و آموزههای آن ایمان بیاورند و در عمل به آنها ملتزم باشند.» طبق این اصطلاح، تربیت دینی محور و مهمترین جزء تعلیم و تربیت اسلامی است، به طوری که بدون آن تربیت اسلامی به معنای واقعیاش محقق نمیشود.
در تربیت دینی مربیان میتوانند از روشهای مختلفی برای تربیت افراد بهره گیرند. یکی از این روشها میتواند روش «الزام» باشد. در این روش افراد به پذیرفتن دین، افزایش میزان ایمان و انجام دستورهای عملی دین وادار میشوند. شاید در ابتدا به نظر برسد که مربیان چنین حقی ندارند که افراد را به پذیرفتن دین و یا انجام اعمال دینی مانند نماز وادارکنند و در اصل، دینداری اجبار بردار نیست. بنابراین یکی از سؤالات مهمی که در این زمینه مطرح میشود این است که آیا مربیان مجازند در تربیت دینی افراد از الزام و اجبار استفاده کنند.
کلید واژهها: الزام، اجبار، اکراه، تربیت و تربیت دینی.
1. بیان مسئله
1-1. مقدمه
تربیت دینی در یک اصطلاح عبارت است از پرورش تدین و دینداری افراد و رشد دادن التزام آنان به دین. در ابتدای امر چنین به نظر میرسد که در این معنای از تربیت دینی، استفاده از الزام و اجبار برای رشد دادن و پرورش بعد دینداری متربی امری ممنوع باشد و چه بسا اکثریت با کسانی است که معتقدند نباید افراد را به پذیرفتن دین و یا انجام دستورهای دینی وادار کرد. اگر بخواهیم تنها در محدودۀ آیات وحی به تحقیق و بررسی در این مورد بپردازیم، آیۀ «لا اکراه» و آیات مشابه آن میتواند دلیل ممنوعیت الزام و اجبار از نظر قرآن انگاشته شود. در مقابل، میتوان برای اثبات جواز استفاده از الزام و اجبار به آیاتی همچون آیۀ وقایه و آیۀ ائتمار استدلال کرد. در این مقاله آیات مذکور و آیات 132 طه، 17 لقمان و 55 مریم که میتواند دلیل جواز استفاده از الزام و اجبار در تربیت دین باشد بررسی میشود.
2-1. پیشینه
پس از بررسیهای فراوان تنها دو اثر به دست آمد که در آنها الزام و اجبار در تربیت دینی از دیدگاه اسلام بررسی شده است. این دو اثر عبارتاند از: مقالۀ «تأملی در مشروعیت اجبار در تربیت دینی» نوشتۀ محمد سروش محلاتی و مقالۀ «درآمدى بر الزام فرزندان به تکالیف دینى»، تألیف محمد علی حاجی دهآبادی.
در مقالۀ «تأملی در مشروعیت اجبار در تربیت دینی، نویسنده مستندات قائلان به اجبار در تربیت دینی را رد مینماید و عدم مشروعیت اجبار در تربیت دینی را با استناد به روایات و اقوال برخی از فقها اثبات میکند.
در مقالۀ «درآمدى بر الزام فرزندان به تکالیف دینى»، نویسنده اینگونه نتیجه میگیرد: الزام فرزندان به رعایت تکالیف دینى، از جمله وظایف و تکالیف شرعى والدین است که در جهت تربیت دینى کودکان از سوى شریعت مقرر شده است. در این مقاله تنها حکم الزام به تکالیف دینی نظیر نماز و روزه مورد مطالعه قرار گرفته است، در حالی که در مقالۀ پیش رو همۀ حیطههای تربیت دینی اعم از دستورهای عملی دین و ایمان و اعتقاد مورد توجه قرار گرفته است.
در چندین اثر نیز الزام و اجبار در تربیت دینی از جنبههای مختلف مورد مطالعه قرار گرفته است. این آثار عبارتاند از:
1. کتاب رویکردی نمادین به تربیت دینی با تأکید بر روشهای اکتشافی، نوشتۀ دکتر عبدالعظیم کریمی.
2. کتاب روشهای آسیبزا در تربیت از منظر تربیت اسلامی، نوشتۀ محمدرضا قائمی مقدم.
3. مقالۀ «دین و تعلیم و تربیت»، اثر اس. پی. چائوب.
4. مقالۀ «درآمدی بر اصول پیشگیری از آسیبمندی تربیت دینی»، تألیف حسین خنیفر.
5. مقالۀ «آسیبشناسی تربیت اخلاقی (تربیت تحمیلی)»، نوشتۀ هادی حسینخانی.
6. مقالۀ «آسیبپذیری تربیت دینی و زمینههای آموزشگاهی آن»، اثر سعید دانشگر، سید ابراهیم جعفری و محمد جواد لیاقتدار.
7. مقالۀ «دیندهی یا دینیابی»، نوشتۀ دکتر عبدالعظیم کریمی.
8. مقالۀ «احساس و اجبار»، اثر دکتر غلامعلی افروز.
9. مقالۀ «شیوههای تربیتی و تأثیر آن در آرامش روانی از دیدگاه امام علی×»، تألیف دکتر علینقی فقیهی.
10. مقالۀ «جبر»، نوشتۀ دکتر اسدالله مرادی.
در اغلب این تحقیقات از روش اجتهادی و فقهی بهره گرفته نشده است و در موارد محدود که با این روش مسئلۀ الزام در تربیت دینی بررسی شده، تنها به برخی از جنبههای مسئله توجه شده است.
3-1. مفهومشناسی
واژههای الزام، اکراه، اجبار و تربیت دینی که در این مقاله نقش کلیدی و اساسی دارند در ادامه بررسی مفهومشناسانه میشوند.
1-3-1. الزام
معنای لغوی
«الزام» در زبان فارسی به معنای اجبار، کسی را به کاری مجبور کردن (انوری، 1386: 553)، لازم گردانیدن بر خود یا بر دیگری (عمید، 1388: 137)، لازم کردن، واجب و لازم گردانیدن و کاری را بر عهدۀ دیگری گذاشتن، آمده است. الزامآور یعنی اجباری، تعهدآور و الزام کردن به معنای ملتزم و متعهد کردن، لازم گردانیدن، واجب کردن و مجبور کردن است و قید الزاماً به معنای بالاجبار، ناچار و قهراً میباشد (دهخدا، 1338: 7 و8)
واژۀ «لزوم» در زبان عربی در معانی مصاحبت همیشگی چیزی با چیز دیگر، دوام و ثبوت استعمال شده است. دربرخی کتابهای لغت، «لَزِمَ» دالِّ بر مصاحبت همیشگی چیزی با چیز دیگر دانسته شده (احمد بن فارس، 1404: 5/ 245) و در برخی دیگر، «لَزِم الشیءُ»، به معنای «ثَبَت و دامَ» آمده است (فیومی، بیتا: 2/ 552؛ طریحی، 1416: 6/ 162).
با توجه به معانی واژۀ «لزوم» در صورتی که «لَزِم» به باب افعال برود و مثلاً گفته شود: شخصی دیگری را به انجام کاری الزام کرد، میتواند به معانی زیر باشد: 1. انجام آن عمل را بر عهدۀ او ثابت کرد؛ 2. انجام آن عمل را به طور دائم خواستار شد.
معنای اصطلاحی
الزام در کاربردهای مختلف مثلاً در فقه، حقوق، سیاست، تربیت و ... فقط در یک مورد، و آنهم قاعدۀ الزام، اصطلاح خاصی دارد - من القواعد المشهورة فی فقه الإمامیّة، قاعدة إلزام المخالفین بما ألزموا به أنفسهم - (بجنوردی، 1419:3/ 179) و در سایر موارد در معنای لغوی خود استعمال شده است. واژۀ الزام در این تحقیق هم دارای اصطلاح خاصی است و نیز در یکی از معانی لغوی یعنی «وادار کردن» به کار رفته است. معنای اصطلاحی الزام که در بحث مراتب الزام و اجبار معلوم میشود نسبت به معنای لغوی آن خاص است.
2-3-1. اکراه
معنای لغوی
«اکراه» در زبان فارسی به معنای کسی را به کار خلاف میل واداشتن، کسی را به زور و ستم به کاری واداشتن و اجبار (دهخدا، 1338: 7 و 8؛ عمید، 1388: 133) آمده است. این واژه در کتب لغت عربی به معنای وادار کردن شخص به کاری که آن را دوست ندارد، آمده است (فراهیدى،1410: 3/ 376؛ راغب اصفهانى، 1412: 707؛ فیومى، بیتا: 2/ 531).
اینکه در برخی از کتب واژۀ اجبار به اکراه ارجاع داده شده (فرهنگ فقه مطابق مذهب اهلبیت^، 1/ 239) و در بعضی از آنها برای بیان معنای اجبار از اکراه کمک گرفته شده است، (جوهرى، بیتا: 2/ 607؛ راغب اصفهانى، همان: 183) نشاندهندۀ قرابت معنایی اکراه و اجبار است. معنای واژۀ اجبار در زبان فارسی عبارت است از: کسی را بر خلاف میل او به کاری واداشتن (انوری، 1386: 1/ 250) زور کردن، به ستم به کاری واداشتن و مجبور کردن (عمید، 1388: 58). در برخی منابع واژۀ جبر و در برخی دیگر واژۀ اجبار به «وادار کردن دیگری بر چیزی که اراده نکرده و دوست ندارد» (فراهیدى،1410: / 115؛ صاحب بن عباد، 1414: 7/ 97) معنا شده است.
3-3-1. جمعبندی مفهومشناسی الزام، اجبار و اکراه
با مقایسۀ معانی لغوی واژههای الزام، اکراه و اجبار ملاحظه میشود که در معنای دو واژۀ اکراه و اجبار، «وادار کردن دیگری به کار خلاف میل» آمده است، ولی در الزام معنای «وادار کردن دیگری» بدون قید «خلاف میل» آمده است. البته به نظر میرسد، قید «خلاف میل» از خود عبارت «وادار کردن دیگری» استفاده شود که در این صورت هر سه واژه از نظر معنای لغوی حداقل در یک معنا (وادار کردن دیگری به کار خلاف میل) بسیار نزدیک به هم و شبیه می شوند.
در بحث مراتب الزام و اجبار روشن خواهد شد که مفاهیم الزام، اجبار و اکراه دارای معنای خاص و اصطلاحی است و در این مقاله این واژها هم در معنای لغوی خود که مفهومی عام است استعمال شدهاند و هم در معنای خاص و اصطلاحی به کار رفتهاند.
4-3-1. تربیت دینی
در بسیاری از تعریفهای تربیت دینی، معتقد بارآوردن متربی هدف خاص و یا یکی از اهداف تربیت دینی دانسته شده است. به نظر میرسد توجه به این نکته در ارائۀ تعریف مورد نظر از تربیت دینی مفید باشد. نکتۀ دیگری که با استمداد از آن تعریف برگزیده از تربیت دینی ارائه میشود، این است که ابتدا واژههای «تربیت» و «دین» به طور اجمال بررسی میشود و پس از معلوم شدن مراد از این دو اصطلاح عبارت تربیت دینی تعریف میشود.
در تعریف دین رویکردهای بسیار متفاوتی وجود دارد. افزون بر تأثیر جهانبینی و مبانی فکری هر تعریفکنندهای در تعریف او از دین، هریک از اندیشمندان، از زاویۀ نگاه تخصصی خود به تعریف آن پرداختهاند. در پژوهش حاضر، دین به عنوان بعدی از ابعاد وجودی انسان در نظر گرفته شدهاست. همانطور که انسان دارای ابعادی وجودی مانند بعد اجتماعی، بعد سیاسی و بعد اقتصادی است، یکی از ابعاد وجودی او نیز دینی بودن و دینداری است. بنابراین مراد از دین، پایبندی و التزام فرد به همۀ آن چیزهایی است که به عنوان دین مطرح است.
تربیت در معانی گوناگونی از جمله «نهاد یا نظام آموزش و پرورش»، «حاصل عملی معین»، «فرایند اثرگذاری و اثرپذیری» و «محتوا یا برنامه» استعمال شده است (اعرافی، 1391: 1/ 123). از میان این معانی معنای سوم شایعتر و تا حدودی مورد اتفاق صاحب نظران تعلیم و تربیت است. تربیت به این معنا واقعیت بسیار عامی است که در همۀ سنین زندگی و در همۀ اوضاع و احوال حیات انسانی به چشم میخورد. این معنا معادل (Education) در زبان انگلیسی و مشتمل بر معنای آموزش و پرورش است. در این تحقیق نیز معنای سوم مورد نظر است.
با توجه به تعریف برگزیده از دین و تربیت، تربیت دینی به صورت زیر تعریف میشود: «مجموعۀ اعمال عمدی و هدفدار به منظور پرورش بعد دینی افراد، به نحوی که به دین و آموزههای آن ایمان بیاورند و در عمل به آنها ملتزم باشند.»
5-3-1. چیستی الزام در تربیت دینی
در بحث مفهومشناسی گذشت که در این مقاله واژۀ الزام از نظر لغوی مترادف با واژههای اکراه و اجبار بوده و در معنای لغوی خود یعنی «وادار کردن دیگری بر خلاف میلش به کاری» به کار رفته است. با توجه به معنای لغوی الزام میتوان گفت هر جا سخن از الزام، اکراه و اجبار در تربیت دینی به میان میآید، مراد این است که «شخص مربی در فرایند پرورش بعد دینی افراد، آنها را بر خلاف میلشان به انجام کاری، قبول کردن مطلبی و یا ترک عملی، وادار کند.»
4-1. انواع الزام
«وادار کردن دیگری به کار خلاف میل» میتواند به شکلهای مختلفی تحقق پیدا کند. گاهی اینطور است که به وسیلۀ گفتار، دیگری وادار به انجام کاری و یا ترک عملی میشود، این الزام از نوع الزام گفتاری است. نوع دیگر، الزام شرایطی است. در این نوع از الزام، شرایط به گونهای ترتیب داده میشود که فرد احساس میکند برای رهایی از محدودیت باید آنچه مورد نظر الزام کننده است انجام دهد. الزام برنامهای مانند آنچه در مدارس وجود دارد نوعی الزام شرایطی است. الزام فعلی نوع سوم الزام است. مراد از الزام فعلی این است که شخص الزام کننده با توسل به زور دیگری را به انجام کاری وادار کند.
5-1. مراتب الزام
الزام مفهومی ذومراتب و مشکک است. این مراتب را به طور کلی میتوان در سه دسته تقسیم بندی کرد که عبارتاند از: 1) با قول و یا اشاره، دیگری را به انجام یا ترک کاری وادار کنند. 2) با تهدید و تخویف کاری کنند که دیگری با اکراه تن به انجام یا ترک عملی دهد. 3) با توسل به زور دیگری را به انجام یا ترک کاری مجبور کنند.
در این تقسیم الزام با توجه به معنای لغوی خود که مفهومی عام است، مقسم واقع شده است. قسم اول را که مرتبۀ نازل و خفیف است میتوان الزام قولی و الزام به معنای خاص دانست. در این مرتبه شخص الزام کننده از طریق امر و نهی و انشاء بعث و زجر، دیگری را وادار به انجام یا ترک عملی میکند. قسم دوم و سوم الزام را که به ترتیب مرتبۀ متوسط و شدید الزام هستند میتوان الزام عملی دانست. در قسم دوم اگرچه اراده و اختیار دیگری از بین نمیرود، وی بدون خشنودی و رضایت و برای دفع ضرر تن به انجام یا ترک عملی میدهد. در قسم سوم اختیار و اراده کاملاً از دیگری سلب میشود. نمودار زیر گویای تقسیم بالاست.
با توجه به تقسیم بالا و آنچه در مفهومشناسی واژههای الزام، اجبار و اکراه گذشت، به دست میآید که این واژهها از نظر لغوی دارای معنای عام و شامل «وادار کردن دیگری بر خلاف میلش بر انجام یا ترک عملی» بوده و در این معنا مترادف و هم معنا هستند، ولی از نظر اصطلاحی با یکدیگر متفاوت و هریک دارای معنای خاص و ویژهاند. در این پژوهش بر خلاف قاعدۀ «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» هرگاه واژههای الزام، اجبار و اکراه در کنار هم به کار روند معنای عام آنها مراد است و هرگاه به صورت منفرد و جدا از هم استعمال شوند معنای خاص و اصطلاحی آنها مد نظر است.
همانطور که الزام بمعنی العام مفهومی مشکک و دارای مراتب است، اکراه بمعنی الخاص نیز مراتبی دارد. به طور کلی میتوان برای اکراه نیز سه مرتبه در نظر گرفت. گاهی اکراه شدت بسیار دارد، مانند تهدید، تخویف و وعید راجع به اتلاف نفس، قطع عضو و هتک عرض که این مرتبه را اکراه شدید مینامیم. مرتبهی متوسط اکراه در جایی محقق میشود که راجع به اموری مانند ضرب، اتلاف مال و حبس کردن تهدید و تخویف صورت گیرد، و اگر شخصی تهدید شود به اینکه امتیازی از او کسر شود و یا از رسیدن منفعت به او ممانعت به عمل آید، مرتبۀ خفیف اکراه محقق میشود.
تردیدی نیست که تهدید به اتلاف نفس و قطع عضو و هتک عرض از موارد اکراه شدید و تهدید به کسر امتیاز و جلوگیری از رسیدن منفعت از موارد اکراه خفیف هستند. در مورد ضرب، اتلاف مال و حبس کردن چنین اطمینانی وجود ندارد، زیرا اگر راجع به ضرب شدید، اتلاف مال خیلی زیاد و یا حبسِ طولانی مدت تهدید صورت گیرد، از موارد اکراه شدید میشود و اگر ضرب خفیف مثل زدن چند ضربه با چوب به کف دست، اتلاف مال کم و یا وعید به حبس چند روزه، اکراه خفیف خواهد بود. در مورد تهدید به ضرب، اتلاف مال و حبس حالت میانهای نیز قابل فرض است که در صورت وعید راجع به آن، مرتبۀ متوسط اکراه رخ میدهد.
2. ادلۀ جواز الزام و اجبار
مراد از جواز، در این اینجا اباحۀ بالمعنی الاعم است، و شامل افعال غیر ممنوع، اعم از مباح، مستحب، مکروه و واجب میشود (جمعى از پژوهشگران زیر نظر شاهرودى، 1426: 3/ 132؛ سعدى، بیتا: 43). به دلیل اینکه برخی از ادلۀ جواز الزام و اجبار، در حیطههای مختلف تربیت مانند تربیت دینی، اجتماعی، سیاسی و ... قابل تطبیق هستند و برخی دیگر فقط اختصاص به تربیت دینی دارند، این ادله به دو قسم عام و خاص تقسیم میشوند.
1-2. ادلۀ عام جواز الزام و اجبار
ادلهای که دال بر جواز الزام و اجبار در تربیت دینیاند و غیر از تربیت دینی در سایر حیطههای تربیتی نیز قابل استناد هستند عبارتاند از: آیات وقایه و ائتمار که به ترتیب بررسی میشوند.
1-1-2. دلیل اول: آیۀ «وقایة»
یکی از دلایلی که امکان دارد بتوان به وسیلۀ آن، جواز استفاده از روش الزام در تربیت دینی را اثبات کرد، آیۀ وقایه است. خداوند حکیم در آیۀ ششم سورۀ تحریم میفرماید:
یـآ اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوآ اَنْفُسَکمْ وَ اَهْلِیکمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ عَلَیهَا مَلَائِکةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا اَمَرَهُمْ وَ یفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، خود و خانوادۀ خود را از آتشى که هیزم آن مردم و سنگ است حفظ کنید. آتشی که فرشتگان خشن و سختگیر برآن گمارده شدهاند، که هر چه خدا بگوید نافرمانى نمىکنند و همان مىکنند که به آن مأمور شدهاند.
مراد از «یا أیها الذین أمنوا»
خطاب «یا أیها الذین أمنوا» در آیه عام است و شامل همۀ مکلفان، اعم از زنان و مردان، افراد موجود و معدوم و مؤمنان و غیر مؤمنان، میشود.
مفهوم واژۀ «اهل»
به نظر میرسد مراد از «اهل» در آیه، همۀ بستگان نزدیک و کسانی باشد که با شخص زندگی میکنند. طبق این معنا، فرزندان قطعاً جزء مصادیق اهل در آیه میباشند، در نتیجه میتوان برای اثبات وظیفۀ والدین در مورد صیانت فرزندان از گناه به آن تمسک کرد.
مفهوم واژۀ «وقایه»
وقایه و وقاء به معنای منع و حفظ است (راغب اصفهانی، 1412: 881)؛ حفظ کردن چیزی از هر خطری که به آن صدمه بزند و برایش مضر باشد. وقایه در لغت به دو مفعول متعدی میشود که مفعول اول آن مصون (آنچه مورد صیانت قرار می گیرد) و مفعول دوم، مصون عنه است. در این آیه صائن، اعضای خانوادهاند که مصداق بارز آن پدر و مادر است، و مصون اعضای دیگر خانوادهاند که مصداق بارز آن اولاد میباشند و مصونعنه نیز آتش جهنم و عذاب الهی است.
مقدمات استدلال به آیه
1. آیه تکلیفِ لزوم حفظ افراد خانواده از ابتلای به موجبات عذاب الهی را ثابت میکند.
2. نداشتن حد نصاب ایمان و عمل نکردن به دستورهای الزامی دین، سبب ابتلا به عذاب است.
3. تربیت دینی افراد خانواده لازم و ضروری است، زیرا مصونعنه در آیه، آتش جهنم است.
4. همۀ مکلفان باید افراد خانوادۀ خود را از مبتلا شدن به عذاب الهی باز دارند.
5. همۀ مکلفان وظیفه دارند، اگرچه به وسیلۀ الزام و اجبار، کاری کنند که افراد خانوادهشان مقدار لازم ایمان را کسب و به دستورهای الزامی دین را عمل کنند.
تبیین استدلال به آیۀ وقایه
به دلیل ظهور صیغۀ امر «قوا» در وجوب، آیۀ وقایه بر یک تکلیف وجوبی و الزامی دلالت دارد. عدم پذیرش و التزام قلبی راجع به اعتقادات ضروری و عمل نکردن به دستورهای الزامی دین، از مصادیق اتم موجبات عذاب الهی است. بنابراین عموم مکلفان موظفاند اولاً دستورهای الزامی و مبتلابه دین و حد نصاب ایمان را به افراد خانوادۀ خود آموزش دهند، و ثانیاً آنان را طوری تربیت کنند که این آموزههای اعتقادی را باور کنند و به دستورهای الزامی التزام عملی داشته باشند. به عبارت دیگر عموم مکلفان باید این تکلیف الزامی را به هر طریق و روش که شده، ولو از طریق الزام و اجبار، امتثال کنند.
اشکال به استدلال
مقدمۀ چهارم از مقدمات استدلال تمام نیست، زیرا در چگونگی وقایه سه احتمال وجود دارد که عبارتاند از: 1) هر مکلف به هر طریق و روشی، ولو با استفاده از زور و اجبار، باید افراد خانواده را از ابتلای به عذاب الهی باز دارد. 2) با انجام تدابیر تربیتی مناسب، متعارف و عقلایی مانع از وقوع آنان در آتش شود. و 3) فقط به وسیلۀ امر و نهی افراد خانواده را از ابتلای به عذاب حفظ کند.
احتمال اول که حداکثری است، درست نیست، زیرا اولاً چگونگی وقایه به وسائل و روشهای حلال و جایز مقید است، ثانیاً باید از روشهای متعارفی که عسر و حرجی در آن نباشد، استفاده کرد. طبق احتمال سوم که حداقلی است، چیزی بیش از امر به معروف و نهی از منکر بر عهدۀ مکلف به وقایه نمیآید. اگرچه در برخی از روایات صرف امر و نهی کردن کافی دانسته شده ولی با توجه به مفهوم خود آیه و روایتی که از پیامبر اکرم6 در ذیل آیه نقل شده (بحرانى، 1416: 5/ 423)، اینگونه برداشت میشود که مراد حضرت این است که استفادۀ حداکثری از آیه نشود. طبق این روایت برخی از مسلمانان با نزول آیۀ شریفه تصور کردند که تکلیف شاقی مبنی بر لزوم حفظ اهل به هر طریق و روش، اگرچه با توسل به زور و اجبار، بر عهدۀ آنان قرار داده شده است. پیامبر6 برای رد آنچه آنان از آیه برداشت کرده بودند فرمود صرف امر و نهی کافی است. بنابراین حصر در روایت حصر نسبی و اضافی است و نه مطلق. با نفی این دو احتمال، احتمال دوم تعین پیدا میکند. نتیجه اینکه هر نوع عملیات و تدابیر تربیتی که منجر به فعل واجبات و ترک محرمات از طرف اهل و خانواده شود در دایرۀ شمول آیه قرار میگیرد.
جواب اشکال
همانطور که گفته شد، الزام شدت و ضعف دارد و دارای مراتب است. این اشکال میتواند استفاده از مرتبۀ شدید الزام یعنی اجبار بمعنی الخاص و به کار بردن زور را به طوری که دیگری مسلوب الاختیار شود نفی کند، ولی قطعاً در مورد مرتبۀ خفیف الزام یعنی الزام قولی نمیتواند مانع از استدلال فوق شود. در مورد مرتبۀ متوسط الزام یعنی اکراه بمعنی الخاص که خود دارای مراتبی است، با توجه به اینکه اکراه بطور مطلق مذموم نیست میتوان قائل به تفصیل شد. بدین صورت که تردیدی در عدم جواز استفاده از مرتبۀ شدید اکراه و جواز استفاده از مرتبۀ خفیف آن وجود ندارد. زیرا اولاً دلیل قائم است بر ممنوعیت استفاده از مرتبۀ شدید اکراه، ثانیاً استفاده از این مرتبه موجب عسر و حرج میشود، ولی دلیلی بر ممنوعیت استفاده از مرتبۀ خفیف وجود ندارد و موجب عسر و حرج نیز نمیشود. اما اینکه آیا استفاده از مرتبۀ متوسط اکراه جایز است یا نه محل تردید است، و وجهی برای شمول آیۀ وقایه نسبت به این مرتبه از اکراه و یا عدم شمول آن وجود ندارد. بنابراین به نظر میرسد استدلال به آیه فقط در مورد استفاده از مرتبۀ خفیف الزام و مرتبۀ خفیف اکراه در تربیت دینی تمام است و بر اساس این آیه افراد مکلف هستند از طریق امر و نهی و تهدید، اهل و عیال خویش را به کسب حد نصاب ایمان و انجام دستورهای الزامی دین وادارکنند.
2-1-2. دلیل دوم: آیۀ «ائتمار»
خداوند متعال در آیۀ شش سورۀ طلاق میفرماید:
فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَائْتَمِرُوا بَینَکمْ بِمَعْرُوفٍ وَإِنْ تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرَى (طلاق: 6)؛ پس اگر فرزند شما را شیر میدهند، مزد آنان را بدهید، و در میان خود به نیکی مشورت کنید، و اگر یکدیگر را به سختی انداختید، پس زن دیگری او را شیر دهد.
مقدمات استدلال به آیۀ ائتمار
1. آیه علاوه بر رابطۀ زن و شوهر به امور فرزندان نیز توجه دارد.
2. آیه اختصاص به رضاع ندارد و همۀ امور مربوط به فرزندان را شامل می شود.
3. آیه دورۀ زوجیت را شامل میشود.
4. مشورت عنوان طریقی است و رعایت مصالح فرزندان موضوعیت دارد.
5. مصلحت فرزندان متوقف است بر ایمان آوردن آنان و عمل آنان به دستورهای الزامی دین.
6. گاهی مصلحت فرزندان متوقف بر استفاده از الزام و اجبار در تربیت دینی آنان است.
7. صیغۀ امر «ائتمرو» ظهور در وجوب دارد. بنابراین والدین باید در برخی موارد، برای تربیت دینی فرزندان از روش الزام استفاده کنند.
تبیین استدلال به آیه ائتمار
در تبیین استدلال به آیه، مقدمات استدلال به صورت مستدل بررسی میشود. به دلیل اینکه ائتمار به معروف اطلاق دارد، این بخش از آیه غیر از رابطۀ زن و شوهر، رابطۀ با فرزند را نیز شامل می شود. اگر چه مورد این بخش از آیه، رضاع است، اختصاص به رضاع ندارد و مورد نمیتواند مخصص باشد. بنابراین آیه اطلاق دارد و همۀ امور مربوط به تربیت و رشد کودک از جمله تربیت دینی وی را شامل میشود. پس والدین وظیفه دارند در همۀ امور مربوط به فرزندان با یکدیگر مشورت کنند. آیه دورۀ زوجیت را نیز شامل می شود، زیرا اولاً، «رضاع» طفل بعد از طلاق زوجین «مورد» آیه است، و نه مصداق انحصاری آن و همانطور که گفته شد، «مورد» نمیتواند مخصص باشد؛ بنابراین ائتمار اطلاق دارد و شامل دورۀ زوجیت هم میشود. ثانیاً، میتوان با «تنقیح مناط» و «الغای خصوصیت» دورۀ پیش از طلاق را نیز مشمول آیه دانست.
در مورد معنای ائتمار پنج احتمال مطرح است، پذیرش امر آمر، مشارکت در امر به یکدیگر، مشورت کردن در انجام کاری، عزم و اهتمام و استبداد رأی داشتن. بنابر احتمالِ یک، دو، چهار و پنج، عنوان «ائتمار» موضوعیت پیدا میکند، ولی طبق معنایِ احتمالی سوم که ترجیح دارد، طریقیت و موضوعیت هر دو محتمل است. احتمال دارد طبق اصل اولی در عناوین شرعی، نفس مشورت به معروف اهمیت داشته و عنوان «ائتمار» به نحو موضوعیت در آیه اخذ شده باشد، ولی به نظر میرسد، با توجه به مخاطب واقع شدن مردان و زنان مطلقه، در مورد تغذیه و شیر دادن فرزند و دستور به تعامل و تشاور در رشد جسمی او آنچه موضوعیت دارد، توافق و همکاری زوجین جهت رعایت مصالح فرزند است، اما خود مشاوره و گفتوگو طریقیت دارد. بنابراین عنوان ائتمار در آیۀ شریفه موضوعیت ندارد و دستور به تشاور صرفاً طریق به سوی رعایت مصالح فرزندان است.
مصلحت فرزندان متوقف بر تربیت دینی آنان است. تربیت فرزندان به گونهای که حد نصاب و لازم ایمان را کسب کنند و به دستورهای الزامی دین عمل کنند، مصداق اتم رعایت مصالح آنان بوده و نسبت به آنان نوعی معروف است. نتیجه اینکه آیۀ شریفه وظیفۀ تربیت دینی فرزندان را بر عهدۀ والدین میگذارد. بنابراین در مواردی که رعایت مصلحت فرزندان متوقف است بر استفاده از الزام و اجبار در تربیت دینی آنان، والدین مکلفاند از این روش در تربیت دینی فرزندانشان استفاده کنند.
اشکال به استدلال
این اطمینان وجود دارد که شارع راضی نیست با استفاده از الزام و اجبار افراد را وادار به دینداری کنند. بنابراین مقدمۀ ششم استدلال به آیه باطل است.
پاسخ اشکال
این اشکال تنها میتواند جواز استفاده از مرتبۀ شدید الزام یعنی اجبار اصطلاحی و مرتبۀ شدید اکراه اصطلاحی را نفی کند، اما دربارۀ مرتبۀ خفیف الزام یعنی الزام قولی و مرتبۀ خفیف اکراه اصطلاحی دلیلی بر اینکه استفاده از روش الزام در این دو مرتبه منهی باشد وجود ندارد. بنابراین استدلال به آیۀ ائتمار در جواز استفاده از روش الزام و اجبار در مرتبۀ الزام قولی و مرتبۀ خفیف اکراه، تمام است و در شمول آیه نسبت به مرتبۀ متوسط اکراه مانند آیۀ وقایه تردید وجود دارد.
2-2. ادلۀ خاص جواز الزام و اجبار در تربیت دینی
آیاتی که به طور خاص استفاده از روش الزام و اجبار در تربیت دینی را مجاز میدانند، عبارتاند از آیات 132 طه، 17 لقمان و 55 مریم که به ترتیب بررسی میشوند.
1-2-2. دلیل اول: آیۀ 132 سورۀ طه
یکی دیگر از آیاتی که میتوان به وسیلۀ آن جواز الزام و اجبار در تربیت دینی را اثبات کرد، آیۀ 132 سورۀ طه است. در سورۀ طه دستورهای متعددی به پیامبر اعظم6 داده شده است. یکی از آن دستورهای این است:
وَ أْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیها لا نَسْئَلُک رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُک وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى؛ کسان خود را به نماز فرمان ده و خود نیز بر نماز صبور باش، از تو روزى نمىخواهیم، ما به تو روزى مىدهیم و عاقبت خیر از آنِ پرهیزگاران است.
اصل در تکالیف عمومیت آنهاست و اختصاص تکلیف به شخص پیامبر6 نیاز به دلیل دارد. بنابراین در آیۀ شریفه با اینکه خطاب متوجه پیامبر6 است، ولی عرف در چنین مواردی الغای خصوصیت میکند.
تردیدی در اینکه آیه مختص به زمان نزول نیست و خطاب در آیه عام است وجود ندارد. شأن نزول و شرایط هنگام نزول به هیچ وجه نمیتوانند مقید خطاب شوند، زیرا اگر چنین چیزهایی سبب اختصاص آیه به مورد خاص شود، نظام فقهی موجود به کلی دگرگون میشود. بنابراین خطاب موجود در آیه از این جهت نیز خطابی عام و فراگیر است.
به نظر میرسد تکلیف امر کردن اهل به نماز اختصاص به مواردی دارد که شخص احتمالاً و یا مطمئناً نماز نمیخواند و امر کردن به نماز در او تأثیر دارد. بنابراین اگر در مواردی این اطمینان وجود داشته باشد که خود فرد نماز میخواند و یا اینکه اگر نماز نمیخواند امر کردن به نماز هیچ تأثیری در نماز خواندن وی ندارد، تکلیف امر کردن به نماز وجهی نخواهد داشت.
با اینکه احتمال دارد آیۀ شریفه ناظر به اصل نماز خواندن باشد، ولی به نظر میرسد خطاب «وَأمُر أهلَکَ بِالصَّلَوة» خطابی عام است به این معنا که دستور به شروع نماز خواندن و دستور به ادامۀ نماز خواندن هر دو را شامل میشود. طبق آیۀ شریفه اگر فردی از افراد خانواده تاکنون نماز نخوانده است باید او را امر به نماز خواندن کرد و اگر قبلاً نماز میخوانده ولی اکنون نماز نمیخواند و یا به دلیل غفلت و نسیان نماز را کنار گذاشته است، لازم است به او دستور داده شود تا نماز خواندن را ادامه دهد.
صیغۀ امر «أمُرْ» ظهور در وجوب دارد و مادۀ این صیغه از ریشۀ اَمَرَ است. بنابراین ظاهر آیه شریفه این است که توصیۀ اهل و امر کردن آنان به نماز واجب است. در مورد صیغۀ امر دلیلی وجود ندارد که دست از ظهور آن برداریم، ولی ممکن است گفته شود مادۀ آن در اینجا خصوصیتی ندارد و میتوان از آن نسبت به سایر روشهای تربیتی مانند وعظ، نصیحت و ... الغای خصوصیت کرد. به نظر میرسد چنین الغای خصوصیتی درست نیست، زیرا احتمال دارد نسبت به خود امر کردن و دستور دادن عنایت ویژهای وجود داشته باشد. بنابراین سایر روشهای تربیتی نه از نظر مفهوم امر و نه از طریق الغای خصوصیت نمیتوانند مشمول آیه باشند.
وجه دلالت آیه
با توجه به ظهور آیۀ شریفه در وجوب امر کردنِ اهل به نماز و اینکه مرتبۀ خفیف و نازل الزام عبارت است از الزام قولی و انشاء بعث و زجر، آیۀ شریفه به وضوح بر اثبات جواز الزام و اجبار در تربیت دینی افراد خانواده دلالت دارد. با اینکه مدلول آیه وجوب استفاده از الزام و اجبار در مرتبۀ نازل و خفیف آن است، ولی به دلیل اینکه این پژوهش به دنبال اثبات جواز و یا عدم جواز الزام و اجبار در تربیت دینی است، و اینکه مراد از جواز در این پژوهش جواز بالمعنی الاعم است که شامل واجب، مستحب، مباح و مکروه میباشد، به همین مقدار از دلالت بسنده میشود و این آیه به عنوان یکی از ادلۀ جواز استفاده از روش الزام و اجبار در تربیت دینی مورد استناد قرار میگیرد.
نکتهای که نباید از نظر دور داشت این است که این آیه استفاده از الزام و اجبار را در محدودۀ خاصی از تربیت دینی، یعنی پرورش افراد بهطوری که اعمال دینی را انجام دهند، مجاز میداند و نه چیزی بیش از آن.
2-2-2. دلیل دوم: آیۀ 17 سورۀ لقمان
«یا بُنیّ أَقِمِ الصَّلَوةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنکرِ وَ اصْبِرْ عَلىَ مَا أَصَابَک إِنَّ ذَالِک مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» مطابق این آیۀ شریفه لقمان حکیم فرزند خود را به اقامۀ نماز، امر به معروف و نهی از منکر و صبر و تحمل در برابر حوادث ناگوار و سختیها امر کرده است.
استفادۀ حکم از نقل سیره
این توصیهها بیانگر سیرۀ لقمان است که قرآن آنها را نقل کرده است. با اینکه اصل این است که خود سیره و نقل آن بیش از جواز را افاده نمیکند، ولی گاهی در صورت وجود قرائن خاصی، از سیره و نقل سیره میتوان رجحان و بلکه وجوب را استفاده کرد. در اینجا به این دلیل که آیۀ شریفه سیرۀ شخص حکیمی را نقل میکند و در مقام تجلیل از اوست، این اطمینان به وجود میآید که آیه تنها مفید جواز نیست بلکه درصدد بیان الگوست و میخواهد توصیههای لقمان را به عنوان یک عمل موجه شرعی معرفی کند. با توجه به مطلب بالا و با در نظر گرفتن اینکه در این آیه و آیات قبل به موضوعات مهمی همچون نهی از شرک به خدا و امر به نماز سفارش شده، میتوان مطمئن شد که آیه مفید استحباب و بلکه وجوب است و اگر در دلالت بر وجوب شبههای باشد، در دلالت بر استحباب تردیدی نخواهد بود.
الغای خصوصیت از امر و نهی موجود در سیرۀ لقمان
ظاهر عبارت «یا بُنَیَّ أقِمِ الصَّلوة» این است که در توصیۀ فرزندان به نماز، امر کردن موضوعیت دارد و با اثبات رجحان این سیره در شریعت اسلام، فقط مطلوبیت امر و نهی ثابت میشود. ولی ممکن است گفته شود: امر در اینجا ویژگی خاصی جز اینکه میخواهد فرزند را به سمت نماز هدایت کند ندارد، بنابراین اگر روشهای دیگری اعم از روشهای گفتاری و عملی به کار برده شود تا فرزندان نماز را اقامه کنند به این سیره عمل شده است. الغای خصوصیت از امر تنها به روشهای گفتاری، احتمال سوم در مسئله است. به نظر میرسد این احتمال موجهتر و قابل قبولتر است، زیرا اولاً مورد آیه مخصص نیست، بنابراین لزومی ندارد صرف امر و نهی مجاز دانسته شود و ثانیاً الغای خصوصیت از امر به روشهای گفتاری مؤنۀ کمتری میطلبد و میتوان به آن اطمینان حاصل کرد، در حالیکه در مورد الغای خصوصیت از امر و نهی به روشهای عملی چنین اطمینانی وجود ندارد.
عدم اختصاص حکم مستفاد از آیه به اولیاء الله و انبیا
به نظر میرسد با توجه به اصل بودن اشتراک مکلفان در احکام وجهی برای اختصاص تکلیف مستفاد از آیه به گروه خاصی از مکلفان وجود ندارد. بنابراین الغای خصوصیت در اینجا امری عادی به نظر میرسد و به آن اطمینان حاصل میشود.
وجه دلالت آیه
با اثبات استحباب امرکردن فرزندان به نماز و دستور دادن به آنان در مورد امر به معروف و نهی از منکر، آیه به خوبی جواز استفاده از روش الزام و اجبار در تربیت دینی را افاده میکند. به وسیلۀ این آیه جواز الزام به معنای خاص یعنی الزام و اجبار از طریق انشاء بعث و زجر ثابت میشود. وجه استدلال به آیه در ضمن چند مقدمه در ادامه ارائه میشود.
1. خود سیره و بیان آن در صورت وجود قرینه بیش از جواز را افاده میکند.
2. نقل سیرۀ اولیای الهی و انبیای سلف در قرآن حاکی از مطلوبیت آن در شریعت اسلام است.
3. همۀ مکلفان در حکم مستفاد از آیه یعنی استحباب امرکردن فرزندان به نماز و امر به معروف و نهی از منکر مشترک هستند.
4. مرتبۀ نازل الزام و اجبار عبارت بود از الزام به وسیلۀ انشاء بعث و زجر.
5. بنابراین جواز استفاده از روش الزام و اجبار (مرتبۀ خفیف الزام و اجبار یعنی الزام به معنای خاص). در تربیت دینی با آیۀ شریفه ثابت میشود.
2-2-3. دلیل سوم: آیۀ 55 سورۀ مریم
آیۀ 55 سورۀ مریم نیز از آیاتی است که میتواند دلیل بر جواز الزام در تربیت دینی باشد. در آیۀ 54 این سورۀ خداوند حکیم میفرماید: «وَ اذْکرْ فىِ الْکتَابِ إِسْمَاعِیلَ إِنَّهُ کاَنَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَ کاَنَ رَسُولًا نَّبِیا؛ و در این کتاب یاد کن اسماعیل را که درست وعده و فرستادۀ پیامبر بود.» در آیۀ 55 میفرماید: «وَ کاَنَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَوةِ وَ الزَّکوةِ وَ کاَنَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِیا؛ و همیشه اهلبیت خود را به اداى نماز و زکات امر مىکرد و او نزد پروردگارش بندهاى پسندیده بود.»
مطلوبیت سیره انبیای سابق در شریعت اسلام
اصل این است آنچه در قرآن آمده همگی در شریعت اسلام مقبول و مطلوب است، مگر در مواردی که دلیلی بر خلاف وجود داشته باشد. بنابراین نقل سیرۀ انبیای سابق و بیان حکمی از احکام ادیان گذشته در قرآن به این معناست که آنها در شریعت اسلام نیز مورد قبول هستند و تنها در صورتی که قرینه و دلیلی بر اختصاص به ادیان گذشته وجود داشته باشد، دست از این اصل برمیداریم که در اینجا دلیلی بر اختصاص وجود ندارد.
عدم دلالت آیه بر تکلیف الزامی
در بررسی دلالت آیۀ 17 سورۀ لقمان گفته شد که بیان سیرۀ لقمان مفید رجحان امر کردن فرزندان به نماز است، ولی ممکن است در اینجا با توجه به استمراری که از عبارت «وَ کاَنَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَوةِ وَ الزَّکوةِ» فهمیده میشود، تکلیفی الزامی از آیه استفاده شود. بنابراین، این سؤال مطرح میشود: آیا این آیه نیز مانند آیۀ سورۀ لقمان مفید رجحان است و یا اینکه تکلیفی فراتر از رجحان مطلق بر دوش مکلفان میگذارد؟ در پاسخ گفته میشود: این امکان وجود دارد که در یک امر مستحب استمرار و مواظبت اعمال شود. بنابراین، با وجود چنین احتمالی برداشت حکم الزامی از آیه بعید مینماید و قرینۀ استمرار بر عمل نمیتواند به سود برداشت حکم الزامی از آیه باشد. قرینۀ همراهی نماز با زکات واجب نیز نمیتواند برداشت حکم الزامی از آیه را تقویت کند، زیرا امکان دارد امر کردن فرزندان به نماز و زکات واجب مستحب بوده باشد.
مشروط بودن تکلیف امر کردن اهل به نماز
همانطور که در بررسی آیۀ 132 سورۀ طه گذشت این تکلیف مقید است به مواردی که فردی از افرادِ اهل، نماز نمیخواند و امر کردن او به نماز در نماز خواندنش مؤثر است. با اینکه لسان آیه مطلق است، ولی قرائن عقلی واضحی وجود دارد که حکم به دست آمده از آیه را مقید به موارد گفته شده میکند. بسیار بعید است که گفته شود حکم مستفاد از آیه تکلیفی تعبدی است و حتی در صورت اطمینان به عدم تأثیر از عهدۀ مکلفان ساقط نمیشود، بلکه از نظر عرف و عقل این حکم به خاطر تأثیر گذار بودنش وضع شده است.
وجه دلالت آیه
با توجه به مطالب گفته شده آیۀ شریفه به خوبی جواز استفاده از روش الزام و اجبار در تربیت دینی را اثبات میکند. جهت وضوح بیشتر استدلال به آیه نکات گفته شده به شکل مقدمات استدلال در زیر به طور صریح ذکر میشود.
1. مطابق نقل آیۀ شریفه، حضرت اسماعیل× اهل خود را به نماز و زکات امر میکرده است.
2. بیان سیرۀ انبیاء سابق بیانگر مطلوبیت آن سیره در شریعت اسلام است.
3. امر کردن اهل به نماز و زکات در اسلام رجحان دارد.
4. تکلیف امر کردن اهل به نماز و زکات مقید است به مؤثر بودن آن.
5. امر کردن از مصادیق مرتبۀ نازل الزام و اجبار است.
6. بنابراین استفاده از مرتبۀ نازل الزام و اجبار یعنی انشاء بعث و زجر در تربیت دینی در صورت احتمال تأثیر امر مستحبی است.
3. نتیجه
واژههای الزام، اکراه و اجبار از نظر لغوی در معنای «وادار کردن دیگری بر خلاف میلش بر انجام یا ترک عملی» مترادف و هم معنا هستند. همچنین روشن شد که مفهوم الزام علاوه بر معنای لغوی دارای معنای خاص و اصطلاحی است و در این مقاله واژههای الزام، اجبار و اکراه هم در معنای لغوی خود که مفهومی عام است استعمال شدهاند و نیز هریک در معنای خاص و اصطلاحی به کار رفتهاند. با توجه به معنای لغوی این سه واژه، گفته شد که هر جا سخن از الزام، اکراه و اجبار در تربیت دینی به میان میآید، مراد این است که «شخص مربی در فرایند پرورش بعد دینی افراد، آنها را بر خلاف میلشان به انجام کاری، قبول کردن مطلبی و یا ترک عملی، وادار کند.
در بحث مراتب الزام گذشت که الزام در معنای لغوی خود دارای سه مرتبۀ خفیف (الزام به معنای خاص)، متوسط (اکراه به معنای خاص) و شدید (اجبار به معنای خاص) است و امکان دارد به یکی از سه شکل گفتاری، شرایطی و فعلی تحقق پیدا کند. اکراه بمعنی الخاص نیز مراتبی دارد و به طور کلی دارای سه مرتبۀ خفیف، ضعیف و شدید است.
در ادامه آیاتی از قرآن کریم که میتوانست دلیل جواز الزام و اجبار در تربیت دینی باشد بررسی شد که نتایج حاصل از این بررسی در جدول زیر میآید.
دلیل |
ساحت تربیت دینی |
نوع الزام |
مراتب مجاز الزام |
نتیجۀ فقهی |
مکلف |
1) آیۀ وقایه |
ایمان و دستورهای دینی |
گفتاری، شرایطی و فعلی |
مرتبۀ خفیف الزام و مرتبۀ خفیف اکراه |
استفاده از روش الزام برای وادار کردن افراد خانواده جهت کسب حد نصاب ایمان و انجام دستورهای الزامی دین در صورتی که راهی جز الزام نباشد، واجب است. |
عموم مکلفان |
2) آیۀ ائتمار |
ایمان و دستورهای دینی |
گفتاری، شرایطی و فعلی |
مرتبۀ خفیف الزام و مرتبۀ خفیف اکراه |
استفاده از روش الزام برای وادار کردن فرزندان جهت کسب حد نصاب ایمان و انجام دستورهای الزامی در صورتی که مصلحت آنان اقتضا کند واجب است. |
والدین |
3. آیۀ 132 سورۀ طه |
دستورهای دینی (فقط نماز) |
گفتاری |
مرتبۀ خفیف الزام |
امر کردن فرزندان به نماز در صورت احتمال تأثیر واجب است. |
والدین |
4. آیۀ 17 سوره لقمان |
دستورهای دینی (نماز و امر به معروف) |
گفتاری |
مرتبۀ خفیف الزام |
امر کردن فرزندان به نماز و امر به معروف و نهی از منکر در صورت احتمال تأثیر مستحب است. |
والدین |
5. آیۀ 55 سورۀ مریم |
دستورهای دینی (نماز و زکاة) |
گفتاری |
مرتبۀ خفیف الزام |
امر کردن افراد خانواده به نماز و زکات، در صورت احتمال تأثیر مستحب است. |
عموم مکلفان |
|
در جمعبندی و بیان نتایج ، مطالب و نکات زیر از این تحقیق قابل استفاده است:
1. دلالت این آیات بر اصل جواز الزام و اجبار در تربیت دینی تمام است.
2. مدلول سه آیه وجوب الزام بوده و دو آیه استحباب الزام در تربیت دینی را افاده میکند.
3. از نظر ساحات تربیت دینی، دو آیه ایمان و دستورهای دینی را شامل میشود و سه آیه محدود به ساحت دستورهای دینی است.
4. از نظر نوع الزام، دو آیه هر سه نوع الزام گفتاری، شرایطی و فعلی و سه آیه تنها الزام گفتاری را تجویز میکنند.
5. از نظر مراتب الزام، همۀ آیات، مرتبۀ خفیف الزام یعنی الزام قولی را در مورد دستورهای دینی و دو آیه علاوه بر مرتبه خفیف الزام، مرتبۀ خفیف اکراه را هم در دستورهای دینی و هم در حوزۀ ایمان و اعتقاد قلبی تجویز میکنند.
6. هیچیک از آیات جواز الزام و اجبار، اطلاق ندارد و غیر از محدودیت از نظر ساحات تربیت دینی، مراتب و انواع الزام همۀ آنها قیودی مانند نبودن راهی جز الزام، مصلحت داشتن الزام و احتمال تأثیر دارند.
7. درست است که در استدلال به آیات وقایه و ائتمار به قید احتمال تأثیر تصریح نشده است، ولی طبق استدلالی که دربارۀ احتمال تأثیر آیات دیگر گذشت، این قید در مدلول آیات وقایه و ائتمار نیز باید اخذ شود.
8. همانطور که ملاحظه شد مخاطب بیشتر آیات جواز الزام، والدین هستند و در دو آیه که مخاطب آنها عموم مکلفاناند، محدودۀ تکلیف افراد خانواده است. بنابراین میتوان گفت تکلیف به الزام بیشتر در حوزۀ خانه و خانواده مورد تأکید است.
9. استفاده از مرتبۀ خفیف الزام (الزام قولی) و مرتبۀ خفیف اکراه برای وادار کردن دیگری برای کسب حد نصاب ایمان و انجام دستورهای الزامی دین، بر عموم مکلفان لازم است، به شرط اینکه الف) راهی غیر از الزام نباشد، ب) احتمال تأثیر وجود داشته باشد و ج) مصلحت شخصِ الزام شونده اقتضا کند.
10. استفاده از مرتبۀ خفیف الزام در صورتی که احتمال تأثیر وجود داشته باشد، در حوزۀ دستورهای عملی خاص دین یعنی نماز و روزه، واجب و در مورد زکات و امر به معروف و نهی از منکر مستحب است.
کتابنامه
.........................................................................................................
قرآن کریم.
ابوالحسین، احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقائیس اللغة، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، قم، 1404ق.
اعرافی، علیرضا، فقه تربیتی، تحقیق و نگارش سید نقی موسوی، انتشارات مؤسسه فرهنگی اشراق و عرفان، چاپ اول، 1391.
افروز، غلامعلی، مقالۀ احساس و اجبار، مجلۀ پیوند، شمارۀ 276.
انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، انتشارات سخن، تهران، 1386.
بجنوردی، سید حسن، القواعد الفقهیة، نشر الهادی، چاپ اول قم، 1419ق.
بحرانى، سید هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن، بنیاد بعثت، تهران، چاپ اول، 1416ق.
بهشتی، محمد، فقیهی، علینقی و ابوجعفری مهدی، آرای دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن، پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه، قم، 1380.
جمعى از پژوهشگران زیر نظر شاهرودى، سید محمود هاشمى، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهلبیت^، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهلبیت^، قم، چاپ اول، 1426ق.
جوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح - تاج اللغة و صحاح العربیة، دار العلم للملایین، بیروت، چاپ اول،1410ق.
چائوب، اس. پی، مقالۀ دین و تعلیم و تربیت از کتاب مجموعه مقالات تعلیم و تربیت دینی، پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه، قم، 1380.
حسینخانی، هادی، مقالۀ آسیبشناسی تربیت اخلاقی (تربیت تحمیلی)، مجلۀ معرفت، فروردین شماره 112. 1389.
خنیفر، حسین، درآمدی بر اصول پیشگیری از آسیبمندی تربیت دینی، مجلۀ تربیت اسلامی، تابستان، شماره 6 1380.
دانشگر، سعید و جعفری، سید ابراهیم و لیاقتدار، محمد جواد، آسیبپذیری تربیت دینی و زمینههای آموزشگاهی آن، مجلۀ دانش پژوهش در علوم تربیتی، شماره 3، پاییز 1383.
دهخدا، علیاکبر، لغت نامۀ دهخدا، تهران، چاپ سیروس، 1338.
راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالعلم، الدار الشامیة، دمشق، بیروت، چاپ اول، 1412ق.
صاحب بن عباد، کافى الکفاة، اسماعیل بن عباد، المحیط فی اللغة، عالم الکتاب، بیروت، چاپ اول، 1414ق.
طباطبایى، محمدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامى جامعۀ مدرسین حوزه علمیۀ قم، چاپ پنجم، قم، 1417ق.
طریحى، فخر الدین، مجمع البحرین، کتابفروشى مرتضوى، تهران، ایران، سوم، 1416ق.
عمید، حسن، فرهنگ عمید، نشر فرهنگ اندیشمندان، تهران، 1388.
فیومى، احمد بن محمد مقرى، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، منشورات دار الرضی، قم، چاپ اول، بیتا.
قائمی مقدم، محمدرضا، روشهای آسیبزا در تربیت از منظر تربیت اسلامی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382.
کریمی، عبدالعظیم، مقالۀ دیندهی یا دینیابی، کتاب تربیت اسلامی، شماره 6، تابستان 1380.
مردای، اسدالله، مقالۀ جبر، مجموعه مقالات همایش آسیبشناسی دینی در آموزش و پرورش، چاپ اول، تهران، 1382.
مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامی، 1374.