نویسندگان
1 استاد درس خارج حوزه علمیه قم (www.eshragh-erfan.com).
2 استاد حوزه و عضو هیات علمیه جامعه المصطفی العالمیه (toroghimajid93@gmail.com).
3 دانشجوی دکترای فقه تربیتی، جامعة المصطفی
4 العالمیه (نویسنده مسئول) (wahid.moshtaq1@gmail.com).
چکیده
در تاریخ فقه، قواعد فقهیه به عنوان عام فوق در استنباط احکام شرعی به ویژه مسائل مستحدثه، نقش بیبدیلی دارند. فقه تربیتی نیز به عنوان فقه نوین نیازمند برخورداری از پشتوانۀ قواعد فقهی متناسب با خود است. این مهم هنگامی ضرورت مییابد که در بسیاری از مسائل تعلیم و تعلم ادلۀ مصرحی وجود ندارد. قاعدۀ فقهی علم نافع در تعلیم و تعلم، قابلیت تطبیق بر بسیاری از مسائل تعلیم و تعلم را دارد. مؤلف به شیوۀ اجتهاد جواهری که سنت پذیرفته شده حوزههای علمیه است وفادار بوده و با روش تحلیلی - توصیفی و انتقادی، ادلۀ قول مشهور در رجحان تعلیم و تعلم علم نافع و مرجوحیت تعلیم و تعلم علم غیر نافع را از منظر فقهی بررسی کرده است. اولویت تعلیم و تعلم، علم دینی و علم نافع اخروی نسبت به علوم دیگر، استحباب تعلیم و تعلم علم نافع، مرجوحیت تعلم علم غیر نافع و اباحه تعلیم علم غیر نافع صرف نظر از عناوین ثانویه، از نتایجی است که این تحقیق به آن دست یافته است.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
A study of the jurisprudential rule of beneficial science in teaching and learning *
نویسنده [English]
- Hossein Mulodi 3 4
1
2
3 PhD student in educational jurisprudence, Al-Mustafa University
4
چکیده[1]
در تاریخ فقه، قواعد فقهیه به عنوان عام فوق در استنباط احکام شرعی به ویژه مسائل مستحدثه، نقش بیبدیلی دارند. فقه تربیتی نیز به عنوان فقه نوین نیازمند برخورداری از پشتوانۀ قواعد فقهی متناسب با خود است. این مهم هنگامی ضرورت مییابد که در بسیاری از مسائل تعلیم و تعلم ادلۀ مصرحی وجود ندارد. قاعدۀ فقهی علم نافع در تعلیم و تعلم، قابلیت تطبیق بر بسیاری از مسائل تعلیم و تعلم را دارد. مؤلف به شیوۀ اجتهاد جواهری که سنت پذیرفته شده حوزههای علمیه است وفادار بوده و با روش تحلیلی - توصیفی و انتقادی، ادلۀ قول مشهور در رجحان تعلیم و تعلم علم نافع و مرجوحیت تعلیم و تعلم علم غیر نافع را از منظر فقهی بررسی کرده است. اولویت تعلیم و تعلم، علم دینی و علم نافع اخروی نسبت به علوم دیگر، استحباب تعلیم و تعلم علم نافع، مرجوحیت تعلم علم غیر نافع و اباحه تعلیم علم غیر نافع صرف نظر از عناوین ثانویه، از نتایجی است که این تحقیق به آن دست یافته است.
کلیدواژهها: قواعد فقهی، فقه تربیتی، علم نافع، تعلیم و تعلم.
مقدمه
تجویزات اسلام در دانش فقه تجلی مییابد و دانش فقه در صدد است تا برای همه رفتارهای اختیاری مکلفان، بایدها و نبایدهایی را تعیین کند و به این ترتیب، برنامهای از تکالیف را ترسیم نماید. فقه تربیتی در تلاش است تا با استفاده از روششناسی اجتهادی و استنباطی، به این هدف دست یابد و علاوه بر گردآوری گزارههای مرتبط به تربیت در فقه موجود، با نگاهی تخصصی، مسائل و پرسشهای نو را از نظر شرعی بررسی نماید.
یکی از متون فقهی ضروری در این عرصه همانند دیگر ساحتهای فقه، عرصۀ قواعد فقهی است. قواعد فقهی به عنوان حکم کلی و عام فوق، میتوانند در بسیاری از موضوعات که دسترسی به ادلۀ خاص آنها مقدور نیست راهگشا باشند.
مقالۀ حاضر کوشیده است با هدف گام گذاشتن در این عرصه، به استنباط قاعدۀ فقهی علم نافع از ادلۀ اجتهادی کتاب، سنت، عقل و اجماع بپردازد. روش این مقاله مطابق با روش اجتهاد سنتی مرسوم در حوزههای علمیه بوده که به نوعی تحلیلی- توصیفی است. ابتدا به پیشینۀ قاعده و نظرات مشهور فقها اشاره شده و در ادامه ادلۀ قول مشهور در باب رجحان تعلیم و تعلم علم نافع و مرجوحیت تعلیم و تعلم علم غیر نافع، همراه با مناقشات احتمالی در آنها بیان شده و در پایان حکم کلی مستنبط از ادله به عنوان قاعدۀ فقهی علم نافع بیان شده است. فروعات قاعده و پیشنهادهای عملی منبعث از قاعده نیز در بخش جمعبندی مقاله ذکر شده است.
نتایج فقهی این رساله خصوصاً با همراهی دیگر تحقیقات در زمینه رتبهبندی علوم بر اساس مبانی علم نافع در اسلام، میتواند در برنامهریزی آموزشی مقاطع مختلف تحصیلی در آموزش پرورش و حوزۀ علمیه و دانشگاه مورد استناد قرار گیرد و همچنین راهگشای سؤالات فقهی متعددی باشد که در زمینه تعلیم مواد آموزش مختلف و یا روشهای آموزشی متفاوت وجود دارد.
کلیات
معنای لغوی فقه
فراهیدی فقه را به معنای علم دین دانسته است (فراهیدی، 1410: 3/ 370)، اما برخی دیگر از لغت دانان با توسعه در معنا، هر نوع علم به چیزی و فهمیدن آن را فقه دانسته و به اغلبیت استعمال این ماده در علم دینی توجه داشتهاند (ابن منظور، 1414: 13/ 522؛ فیومی، بیتا: 2/ 479؛ زبیدی، 1414: 19/ 72). راغب اصفهانی فقه را رسیدن به علم پنهان از راه علم حاضر و عیان دانسته است که معنایی اخص از علم دارد. طریحی در مجمع البحرین از قول صاحبنظران اکثر استعمال فقه در حدیث را به معنای بصیرت در دین دانسته است (طریحی، همان: 6/ 355).
ابن فارس، معنای ریشهای فقه را ادراک اشیاء و علم به آنها دانسته است و هر علمی را که به چیزی تعلق بگیرد فقه میداند. با این توضیح که این کلمه به علم به شریعت و حلال و حرام دین اختصاص پیدا کرده است (ابن فارس، 1404: 4/ 442). ابوهلال عسکری در فروق اللغه مینویسد: فقه علمی است که با تأمل در مقتضای کلام به دست میآید. از این جهت خداوند با صفت فقیه وصف نمیشود؛ زیرا تأمل در علم الهی راه ندارد (عسکری، 1400: 80). واژه تفقه از باب تفعل و به معنای فهم و دقت کردن است، که اشاره به نوعی تکلف در فهم دارد و خداوند از آن منزه است.
در جمعبندی بحث میتوان «فقه» را اینگونه معنا نمود: درک عمیق معنای کلام که غالباً با تدریج و تأمل همراه است. تفقه روشی است که برای بررسی لایههای زیرین کلام استفاده میشود؛ چه این کلام ملفوظ و یا مکتوب باشد (نعمانی، 1397: 141).
معنای اصطلاحی فقه
ظاهراً نخست شافعی به تعریف فقه در اصطلاح پرداخته و آن را علم به احکام شرعی عملیای دانسته که از طریق ادلۀ تفصیلی دانسته میشوند (شرح جمع الجامع: 1/ 32 به نقل از دائره المعارف فقه مقارن: 1/ 37).
در کتابهای شیعه نیز همین تعریف با تفاوت اندکی به چشم میخورد؛ مانند: «العلم بالاحکام الشرعیة الفرعیة عن ادلتها التفصیلیة» (شیخ طوسی: 1/ 21، معالم الدین: 26، به نقل از موسوعه الفقه الاسلامی طبقا لمذهب اهل البیت: 1/ 18). یا «العلم بالاحکام الشرعیة الفرعیة المکتسبة عن ادلتها التفصیلیة بالاستدلال» این تعریف را فخر المحققین (م771ق) در کتاب ایضاح الفوائد مطرح کرده است. در آثار فقیهان بعدی همچون شهید اول (م786ق)، فاضل مقداد (م826ق) محقق کرکی (940ق)، شهید ثانی (ش966ق) و شیخ حسن فرزند شهید ثانی (1011ق) نیز همین تعاریف یا با اندکی تفاوت دیده میشود. اگرچه مناقشاتی در این تعاریف از سوی برخی فقها بیان شده است، اما همین معانی از فقه مورد نظر این مقاله است و استدلال در این باره نیاز به رجوع به کتب مفصلتر دارد.
با این تعریف، علم به اصول دین و اصول فقه و علم تقلیدی از دایره تعریف فقه خارج میشوند.
تعریف اصطلاحی قواعد فقهی
علمای شیعه و اهل سنت، در تعریف اصطلاحی قواعد فقهی نظرات مختلفی دارند. برخی از علمای عامه در تعریف قاعدۀ به اصطلاح عام مینویسد:
القاعدۀ فی اصطلاح العام الذی یدخل فی جمیع الفنون هی: الامر الکلی المنطبق علی جمیع جزئیاته، بحیث یسهل تعریف احوال الجزئیات منه، ففی کتاب التعریفات الجرجانی«هی قضیه کلیه منطبقه علی جمیع جزئیاته (عدلان، 2007: 17).
در بین علمای شیعه نیز تعاریف مختلفی ارائه شده است که به نمونهای از آنها اشاره میشود: «هی احکام عامه فقهیه تجری فی ابواب مختلفه» (مکارم شیرازی، 1370: 1/ 23).
برخی از فقها نیز تفاوت قاعدۀ فقهی و قاعدۀ اصولی را در این میدانند که قاعدۀ اصولی عنصر مشترک و سیال در فقه است، برخلاف قاعدۀ فقهی که میتواند مربوط به باب خاصی از ابواب فقهی باشد (شاهرودی، 1391: 1/ 50).
در کتاب محاضرات، قاعدۀ فقهی اینگونه تعریف شده است: «انها قواعد تقع فی طریق استفاده الاحکام الشرعیة الاهیة و لایکون ذلک من باب الاستنباط و التوسیط بل من باب التطبیق» (خوئی، بیتا: 1/ 8).
این تعریف، کارکرد قواعد فقهی را در استفاده احکام به روش تطبیق منحصر میکند و استنباط احکام و توسیط قاعدۀ فقهی در استفاده احکام را خارج میسازد. در حالی که برخی قواعد فقهی کارکرد توسیط را نیز دارند؛ مانند قاعدۀ طهارت و قواعد استظهاری؛ مثلاً گفته میشود که امر به غسل، ارشاد به نجاست ملاقی است با اینکه نجاست ملاقی با مغسول غیر از ظهور امر در ارشادیت است (شاهرودی، همان: 46).
به نظر میرسد تعریف مناسبتر برای قواعد فقهی چنین باشد: «القاعدة عبارة عن الکبری التی تثبت عن ادلتها الشرعیه و تنطبق بنفسها علی مصادیقها انطباق الکلی الطبیعی علی مصادیقه او یکون بنحو التوسیط و لاکن لایجری فی کل الابواب الفقهیة»
تعریف علم
معنای لغوی علم
علم نقیض جهل است (فراهیدی، 1410: 2/ 152). اهل لغت، یقین و معرفت و ادراک ذات اشیا (طریحی، 1375: 6/ 120؛ فیومی، بیتا: 2/ 427؛ راغب اصفهانی، 1412: 1/ 580) را از معانی علم شمردهاند. ابن فارس ریشه علم را دلالت علم بر اثر اشیا میداند آنگونه که از دیگر اشیا متمایز گردند (ابن فارس، 1404: 4/ 110).
از استعمالات مختلف علم در آیات و روایات و متون کهن عرب این چنین فهمیده میشود: علم که در فارسی از آن به آگاهی، شناخت و ادراک تعبیر میشود (معین، 1388، مدخل علم)، اصطلاحاً معنایی تشکیکی دارد. یعنی تمایز و شناختی که برای انسان حاصل میشود دارای مراتبی است که از شناخت اجمالی اولیه آغاز میشود و تا درجات بالای معرفت و یقین را شامل میگردد. از این رو واژه «علم» نسبت به دیگر واژگان مشابه، دارای رابطه عموم و خصوص مطلق است.
معنای اصطلاحی علم
در اصطلاح، علم دارای معانی متعددی است که برخی محققان تا دوازده معنا برای آن برشمردهاند (اعرافی، 1391: 2/ 40). در این مقاله منظور از علم، ادراک و شناخت به شکل مطلق است، خواه شناخت یک مفهوم باشد یا چند مفهوم یا یک گزاره و چند گزاره یا مجموعهای از گزارهها و یا یک رشته تخصصی علمی؛ خواه از راه حس به طور مستقیم به دست آید و یا غیر مستقیم اثبات شود.
مفهوم تعلیم و تعلم
معنای لغوی تعلیم و تعلم
تعلم در فارسی به معنای آموختن و یادگیری است (انوری، 1393: 2/ 1792) و بر همین میزان تعلیم به معنای آموزاندن و یاد دادن است. در زبان عربی نیز تعلیم و تعلم از ریشه علم و به معنای آموزش دادن و آموزش دیدن است (ابن منظور، 1404: 12/ 417).
معنای اصطلاحی تعلیم و تعلم
در فقه تربیتی، تربیت به معنای تغییر تکاملی در تمام ساحتهای متربی، خود شامل تعلیم و تعلم میشود (اعرافی، 1391: 1/ 28).
در جلد دوم کتاب فقه تربیتی با بهرهگیری از روانشناسی و با تأکید بر جامعاندیشی فلسفی، یادگیری چنین تعریف شد: «یادگیری در تعریف کلان عبارت است از: خروج قوه به فعل و گذار از مجهولات به معلوم. به عبارت دیگر: به فرایند حصول تغییرات شناختی پایدار، یادگیری گفته میشود»(اعرافی، همان: 2/ 28). به نظر میرسد تعلیم دستکم باید به تغییر بالقوه در رفتار هم منجر شود؛ اگرچه مشهور دانشمندان علوم تربیتی ایجاد تغییر بالفعل در رفتار را در تعریف تعلم داخل کردهاند (سیف، بیتا: 30).
بر این اساس، یاددهی و آموختن عبارت است از: «فعالیت انسان آگاه به موضوع مشخص، در راستای خروج از قوه به فعل و گذار از مجهولات به معلوم، برای فرد دیگر. به عبارت دیگر: تسهیل فرایند حصول تغییرات شناختی در فرد دیگر است که بالفعل یا بالقوه به تغییر در رفتار منجر شود.»
انسانی که عامل آموزش است، معلم و انسانی که ظرف وجود خود را بستر علم قرار داده و پذیرای تغییر در جهت کمال شناختی و تغییر رفتارخود است، متعلم نام دارد.
تعریف قواعد فقهی تعلیم و تعلم
بر مبنای تعاریف اصطلاحی، قواعد فقهی تعلیم در این مقاله بدین معنا است: «احکام شرعی کلیای در ابواب تعلیم و تعلم که قابل تطبیق بر احکام جزئی هستند و یا در طریق استنباط احکام جزئی قرار میگیرند.»
تحلیل قواعد فقهی تعلیم و تعلم
احکام کلیای که تحت عنوان قواعد فقهی تعلیم و تعلم بررسی میشوند از زوایای مختلفی قابل طرح هستند. هریک از این حیثیات، قاعدۀ فقهی نوینی در موضوع تعلیم و تعلم میباشند و مصادیق مختلفی بر آنها تطبیق داده میشود. در تحلیلی تربیتی میتوان این حیثیات مختلف را در چند دسته جای داد:
دستۀ اول: قواعد فقهی ناظر بر محتوا.
دستۀ دوم: قواعد فقهی ناظر بر مکلفان به تعلیم.
دستۀ سوم: قواعد فقهی ناظر بر انحاء تعلیم.
دستۀ چهارم: قواعد فقهی ناظر بر اهداف تعلیم.
دستۀ پنجم: قواعد فقهی ناظر بر متعلمین.
قاعدۀ علم نافع از جملۀ قواعدی است که در ذیل دستۀ اول قرار میگیرد.
قاعدۀ علم نافع
مفهوم نفع
نفع در لغت به معنای فایده و بهره (قرشی، 1371: 7/ 96)، خیر، یعنی وسیلهای که انسان را به مطلوبش میرساند، معنا شده و در تمامی کتابهای لغت ضد «ضرر» دانسته شده است (راغب اصفهانی، همان: 819؛ طریحی، همان: 4/ 398؛ فیومی، همان: 2/ 618؛ مصطفوی، 1402: 12/ 202؛ فراهیدی، همان: 2/ 158؛ ابن منظور، همان: 8/ 358؛ ابن فارس، همان: 5/ 463).
واژۀ «نفع» و مشتقات آن حدود هفده بار در قرآن کریم در مقابل واژۀ «ضرر» و مشتقات آن استعمال شده است. این استعمالات عمدتا در چهار دسته قابل تنظیم هستند:
نفع مادی: «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» - 23/ 21. «وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما ینْفَعُ النَّاسَ» - 2/ 164.
نفع معنوی: «فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى» - 87/ 9. «وَ لا ینْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ» - 11/ 34
نفع آخرتی: «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ» - 74/ 48. «هذا یوْمُ ینْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ» - 5/ 119. «وَ لَنْ ینْفَعَکُمُ الْیوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ» - 43/ 39
مطلق نفع: «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» - 7/ 188. «قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» - (5/ 76؛ مصطفوی، همان: 12/ 203).
تقسیم علوم از جهت نافعیت
1. علوم نافع
تقسیمات متنوعی برای علم نافع با توجه به ذات علم، غایت علم، قابل علم، فاعل علم و روش تعلیم متصور میشود.نکتۀ مهم در این تقسیمات تشکیکی بودن آنها است که نفع غالب و حداکثری مورد نظر است.
علوم نافع از منظر تطابق محتوا با غایات آموزشی، به سه دسته «علوم نافع دنیوی»، «علوم نافع اخروی» و «علوم نافع در دنیا و آخرت» تقسیم میشوند. ملاک در این تقسیم اغلبیت فایده و نفع است. علوم نافع اخروی در راستای تعالی معنوی و به کمال رسیدن افراد جامعه و بهرهمندی از حیات اخروی مفید واقع میشوند مانند تعلم اعتقادات صحیح. تحصیل این علوم، مطلوبیت ذاتی داشته و همه مسلمانان موظف هستند در حد وسع خود به یادگیری آنها بپردازند (اعرافی، همان: 2/ 56).
علوم نافع دنیوی، علومی هستند که میتوانند در راستای بهرهمندی صحیح افراد جامعه از دنیا مفید باشند، یا منافع مادی برای آنها به دنبال داشته باشد. اگر علوم مورد نیاز زندگی دنیا با نیت خدمت به خلق خدا و قدرت یافتن برای اطاعت الهی تعلیم و تعلم شود نفع آخرتی را هم به دنبال خواهند داشت.
از منظر محدودۀ تأثیر، علوم نافع به دو دسته نافع به حال فرد و نافع به حال اجتماع تقسیم میشوند؛ مثلاً علم به احکام عبادات فردی غالباً نافع به حال فرد است، اما علم به تجارت و طب نافع به حال اجتماع است.
در تقسیمی دیگر و از منظر مخاطبشناسی علوم، میتوان علوم نافع را با توجه به مراحل رشد انسان به پنج دسته تقسیم نمود: 1. علوم نافع برای کودکان. 2. علوم نافع برای نوجوانان. 3. علوم نافع برای جوانان. 4. علوم نافع برای میانسالان. 5. علوم نافع برای کهنسالان.
از منظر چهارم و با نگاه جنسیتی میتوان علوم را به دو دستۀ علوم نافع برای مردان و علوم نافع برای بانوان تقسیم نمود.
از منظر پنجم و با توجه به روشها و فنون آموزش علوم نافع، تعلیم و تعلم علوم نافع به دو دسته تقسیم میشوند. 1. روشهای غیر نافع. 2. روشهای نافع. برای مثال ممکن است تعلیم علم نافعی مانند روش حفظ قرآن، به شیوۀ نادرست انجام گرفته و به دوری و دلزدگی مخاطب از حفظ قرآن و چه بسا تعلم مفاهیم قرآن منجر گردد.
2. علوم غیر نافع
علوم بیفایده نه برای آخرت و نه برای دنیا نفع یا ضرر مهمی ندارند. این بدان معنا نیست که اگر انسانی عمری را در راه تعلیم و تعلم علوم غیر نافع گذراند دچار خسارت تضییع عمر نشود، بلکه عدم نفع در اینجا به معنای علم مضر و مضل نبودن است. از این رو در ادله باید این موضوع بررسی شود که صرف تضییع عمر چه حکمی دارد. ضمن اینکه با توجه به تشکیکی بودن مفهوم نفع در مواردی که علمی به غیر نافع بودن توصیف میشود، شاید بتوان منافعی را برای آن تصور نمود اما در مقابل منفعت برخی علوم و اینکه ضرر معتنابه از ندانستن آن علم به فرد یا جامعه در دنیا و آخرت وارد نمیشود، از آن علم به علم غیر نافع تعبیر میشود.
تمامی تقسیمات گوناگون علم نافع به نوعی میتوانند در علوم غیر نافع نیز تکرار شوند.
3. علوم مضر
علوم مضر علومی هستند که کسب یا ترویج آنها موجبات ضرر دنیوی یا اخروی را برای معلم یا متعلم فراهم میکند؛ مانند علم سحر و کهانت.
تقسیم علم به نافع و غیر نافع در روایات
در روایات نیز به سه دسته علوم نافع و غیر نافع و مضر (بحث علوم ضاله و ضاره از چهارچوب مقاله خارج است) اشاره شده است. در مورد تقسیم علوم به دو دسته نافع و غیر نافع میتوان به این روایات اشاره کرد:
روایت اول: قَالَ سَیدُنَا رَسُولُ اللَّهِ|: الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمٌ فِی الْقَلْبِ فَذَاکَ الْعِلْمُ النَّافِعُ وَ عِلْمٌ عَلَى اللِّسَانِ فَذَاکَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ وَ الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمُ الْأَبْدَانِ وَ عِلْمُ الْأَدْیان (کراجکى، 1353: 25).
در این روایت که سند متصلی ندارد، علم نافع علمی است که جایگاه آن در قلب انسان است. حقیقت این علم نورانیت است که با حقیقت قلب که نورانیت است سنخیت دارد. از علوم دیگر به عنوان علومی که بر لسان قرار دارد و استقراری در قلب ندارند یاد شده است.
روایت دوم: حضرت علی× در روایتی میفرماید:
العلم علمان، علم الادیان و علم الأبدان فبعلم الأدیان حیاة النّفوس و بعلم الأبدان حیاة الأجساد و اعلم انّ الادیان اشرف من الأبدان و حراسة الأدیان أوجب من حراسة الأبدان (یزدی، 1375: 49)؛ علم بر دو گونه است: علم دین و علم بدن. حیات روح به وسیله علم دین و حیات جسد به واسطه علم بدن است و بدان که دین بر جسد شرافت دارد و نگهداری دین از نگهداری بدن لازمتر است.
در این روایت که بدون ذکر سند ذکر شده، بدون اشاره به تعبیر علم نافع، با توجه به کارکرد و آثار علوم، علوم به دو دسته تقسیم شدهاند: علومی که نفع دینی دارند و زندگی روحانی انسان را رونق میدهند و علومی که نفع دنیوی دارند و زندگی جسمانی انسان را استمرار میبخشند.
روایت سوم: در روایتی دیگر امام علی× علوم را به سه قسمت تقسیم میکند: «الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ الْفِقْهُ لِلْأَدْیانِ وَ الطِّبُّ لِلْأَبْدَانِ وَ النَّحْوُ لِلِّسَانِ» (حرانى، 1363: 208).
در این روایت شریف که بدون سند ذکر شده، علاوه بر علم ابدان، علم نحو نیز به دستۀ علوم اضافه شده است و فایدۀ آن حفظ زبان از لغزش در گفتار دانسته شده است.
روایت چهارم:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِی بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى، عَنْ عُبَیدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِی، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسى×، قَالَ: «دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ | الْمَسْجِدَ، فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ، فَقَالَ: مَا هذَا؟ فَقِیلَ: عَلَّامَةٌ، فَقَالَ: وَ مَا الْعَلَّامَةُ؟ فَقَالُوا لَهُ: أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَیامِ الْجَاهِلِیةِ وَ الْأَشْعَارِ وَ الْعَرَبِیةِ». قَالَ: «فَقَالَ النَّبِی|: ذَاکَ عِلْمٌ لَایضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ، وَ لَا ینْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ، ثُمَّ قَالَ النَّبِی|: إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ: آیةٌ مُحْکَمَةٌ، أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ، وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل (کلینی، 1429: 1/ 76).
بحث سندی: سند روایت در موارد متعدد دارای بحثهای رجالی است، اما در نهایت به دلیل اینکه راهی برای توثیق عبیدالله بن عبدالله الدهقان که نجاشی وی را تضعیف کرده (نجاشی، 1407: 231)، وجود ندارد، سند روایت ضعیف است. اما با توجه به نقل آن در کتب متعدد و معتبر شیعه و همچنین در کتب اهل سنت، حدیث معتبر است.
بحث دلالی: یکی از روایات مهم در شناخت علم نافع همین روایت شریف است که در کتاب معتبر کافی نقل شده است. در این روایت برخی از علوم صراحتاً توسط پیامبر اکرم| به عنوان علم غیر نافع شناخته شدهاند. همچنین سه موضوع به عنوان علم حقیقی بیان شدهاند که شارحان در تعریف و تفسیر این سه موضوع بحثهای مفصلی کردهاند، اما در این نکته که علم دینی که برای حیات معنوی انسان در دنیا و آخرت مفید است قدر متیقن از این سه دسته است، اختلافی وجود ندارد.
نکتۀ مهمی که در این روایت وجود دارد حکم سایر علوم است که با بیان «فهو فضل» مشخص شده است. این تعبیر میتواند به دو گونه معنا شود، سایر علوم فضله یعنی بیهوده و و اضافی هستند، یا اینکه سایر علوم فقط استحسان علمی برای صاحب خود دارند نه در حدی که واجب و ضروری باشند (میرداماد، 1403: 67). به هر حال هیچکدام از این دو معنا بر حرمت تعلیم و تعلم این علوم دلالت ندارند.
نکتۀ دیگر: علومی که در روایت به عنوان علم غیر نافع نام برده شده، موضوعیت ندارند؛ زیرا پیامبر| معیار کلی در تقسیم علوم بیان میکند، «علمی که جهل به آن ضرر ندارد و علم به آن نفعی ندارد». بنابراین ممکن است موضوع علم غیر نافع در طول زمان تغییر کند و حتی همین علوم مصرح در روایت، در زمانی دیگر جزء علوم نافع به شمار آیند.
نتیجه اینکه تعبیر علم نافع بنابر آنچه در لغت و احادیث بیان شد، علومی علومی میگردد که نفع حداکثری در دنیا و آخرت یا نفع آخرتی و نفع منحصر دنیوی دارند به گونهای که حیات جسمی انسان بدان وابسته است و علومی که نفع حداقلی داشته باشند به گونهای که ندانستن آنها ضرری را متوجه فرد یا جامعه نسازد، غیر نافع هستند.
بحث مستوفی دربارۀ قاعده علم نافع مستلزم بیان تمامی شقوق و تقسیمات قاعده و استنباط حکم فقهی کلی از ادله میباشد که با توجه به گستردگی بحث، در این مقاله به بیان حکم کلی علم نافع به عنوان قاعدۀ فقهی علم نافع از منظر موضوع علم و تطابق محتوا با غایات آموزشی، که مهمترین شقوق این قاعده است و ادلۀ منصوصه به آن اشاره دارند، پرداخته میشود.
پیشینه قاعدۀ علم نافع
این قاعده از قواعد فقهی جدید التأسیس است و پیشینهای به نام قاعدۀ علم نافع در تحقیقات یافت نشد. اما اشاره به علم نافع و لزوم فراگیری آن و نهی از پرداختن به تعلیم و تعلم علم غیر نافع و مضر، از عصر معصومان^ در کتابهای معارف دینی و خصوصاً آداب تعلیم و تعلم به چشم میخورد.
الف. کتابهای معارفی: کتابهایی که در شرح روایات معصومین نگاشته شدهاند ـ به مناسبت احادیثی که در مورد انواع علم و علم نافع بیان شدهاند ـ به شرح این روایات و بیان ویژگی علوم مختلف پرداختهاند. برای نمونه در شرح اصول کافی ملا صالح مازندرانی علوم به انواعی تقسیم شدهاند.از نظر ایشان علم به شریعت مقدسه علمی است که به طلب آن دستور داده شده و به دو دسته واجبات و مستحبات تقسیم میشود. علوم غیر شرعیه به سه دسته ممدوح، مباح و مذموم تقسیم میشوند. برخی از این علوم اگر مقدمه برای علوم شرعی باشند آموختنشان واجب است (مازندرانی، 1382: 2/ 16).
ب. کتابهایی در موضوع تعلیم و تعلم:این کتابها که اغلب در آداب تعلیم و تعلم نگاشته شدهاند نیز به موضوع تقسیم علوم به نافع و غیر نافع اشاره کردهاند. اغلب این بحث به مناسبت بیان ترتیب تعلیم علوم به شاگردان مورد توجه بوده است.
1. منیة المرید: شهید ثانی در این کتاب در فصلهای متعددی، به ترتیب و شرافت علوم توجه داشته است. وی در رعایت ترتیب در تعلم علوم، علوم نافع برای آخرت را اشرف علوم میداند (شهید ثانى، 1409: : 233). ایشان نیز تقسیمات پنجگانه در حکم تعلم علوم بیان کردهاند(همان: 383).
2. مقدمۀ ابن خلدون: ابن خلدون در این کتاب به مناسبت بحث از تاریخ آموزش و پرورش در بلاد اسلامی با تأسف از پرداختن به علوم غیر نافع مینویسد: «متأسفانه معلمان به آموزش انبوهی از مواد غیر نافع عادت کردهاند و شیوۀ خود را تغییر نخواهند داد» (ابن خلدون، 1988: 82).
3. معراج السعاده: ملا احمد نراقی در این کتاب اخلاقی به معلمان توصیه میکند که سرمایهگذاری کافی در جهت آموزش سه علم اصول دین، اخلاق و احکام عملی نمایند و نگذارند که کودکان و نوجوانان وقت با ارزششان را در فراگیری دروس و مسائل کم ارزش صرف نمایند (نراقی، 1378: 71).
4. غزالی: غزالی به عنوان یکی از متفکران در علوم تربیتی و اخلاقی در کتابهای متعدد به موضوع ترتب علوم پرداخته است. وی علوم را دارای درجات و مراتب میداند و به فراگیران توصیه میکند که علوم را به ترتیب اهمیت بیاموزند (رفیعی، بیتا: 3/ 148). غزالی تصریح میکند که علم باید مفید و منفعتزا باشد و علم بیحاصل و خنثی که سودی به حال بشر ندارد باید کنار نهاده شود (همان: 220 - 222).
5. کتاب فقه تربیتی جلد پنجم: در این کتاب مختصراً به دلیل حرمت تعلیم و تعلم علم غیر نافع اشاره شده است (اعرافی، همان: 5/ 57).
6. کتاب علم نافع در قرآن و حدیث: این کتاب که به تحقیق حسین مطیع نگاشته شده، تنها کتابی است که مستقیماً به موضوع علم نافع پرداخته است. اما نگارنده در این کتاب به دنبال اثبات احکام فقهی و یا قاعدۀ فقهی علم نافع نبوده و تنها به دستهبندی علوم از منظر قرآن و حدیث اشارههایی کرده است و از ابعاد تربیتی این دستهبندی را مورد ملاحظه قرار داده است (مطیع، 1390: فهرست).
حکم قاعدۀ علم نافع
رجحان تعلیم علم نافع، قولی است که جملگی بر آنند. همچنین عدم حرمت تعلیم علم غیر نافع در صورتی که به حد علوم ضاره و ضاله نرسد نیز مشهور است. در این مقاله به دنبال یافتن پاسخ این سؤالات هستیم: ادلۀ قول مشهور چیست؟ مناقشات در قول مشهور چیست؟ فروعات قاعدۀ علم نافع چیست؟
بررسی ادلۀ رجحان تعلیم علوم نافع
دلیل عقلی
قاعدۀ اهم و مهم درباره منافع
قاعدۀ اهمّ و مهمّ به معنای تقدم حکم مهمتر، در جایی است که بین دو حکم (مهم و مهمتر) در مقام عمل تزاحم وجود دارد (علیدوست، 1388: 21). هرگاه بین دو واجب تزاحم باشد، در مقام رفع تزاحم، در صورتی که یکی اهمیت بیشتری داشته باشد، مقدم میگردد و باید به اهمّ عمل نمود. مثل آن که دو نفر درحال غرق شدن هستند، بر ما واجب است هر دو را نجات دهیم ولی ما فقط میتوانیم یک نفر را نجات دهیم، اما چون یکی دانشمند است (اهمّ) و دیگری فردی معمولی (مهمّ)، باید دانشمند (اهمّ) را نجات داد. این راه حل را قاعدۀ لزوم تقدم اهم بر مهم میگویند (جمعی از محقّقان، 1389: 613).
عمدهترین دلیل حجیّت قاعدۀ اهم و مهم، سیره و بنای عقلاست، به گونهای که شرع مقدس نیز آن را امضا کرده است. یعنی «عقلا» صرفنظر از نژاد، مذهب و شرایط فرهنگی و اقلیمی و... در تزاحمات، در مقام امتثال، اهم را بر مهم مقدم میکنند.
طبق قاعدۀ فوق، کسی که در پی فراگیری دانش است باید به دنبال دانشی باشد که برایش نفع دارد و چون در بین منافع، بعضی مانند علوم اخروی، از اهمیت بیشتری برخوردار هستند به حکم عقل و طبق آموزههای دین مبین اسلام، باید به دنبال علومی باشد که بیشترین نفع را دارند. البته به معنای ترک علومی که عهدهدار تأمین منافع دنیویاند نیست، بلکه به این معناست که بیشترین تلاش انسان باید برای رسیدن به منافع پایدار و ماندگار که همان منافع اخروی است باشد، اما در کنار آن برای کسب منافع دنیوی نیز تلاش کند و علومی که تأمینکننده نیاز و آسایش دنیوی است را نیز فرا گیرد.
تقدیم اهم بر مهم در سخنان ائمه اطهار^ مورد اشاره قرار گرفته و آنها و ارشاد به حکم عقل نمودهاند. آن بزرگواران به طور مستقیم و غیر مستقیم به رعایت اولویتها و مرجحات توصیه میکردند (فیض الاسلام، همان: 1222).
اشکال بر دلیل عقلی
این دلیل عقلی در جایی جاری میشود که دو علم نافع و انفع داشته باشیم اما در مواردی که یکی از دو علم غیر نافع است و به عبارتی اصلاً مهم نیست، این قاعده جاری نمیشود. بله شاید بتوان از قاعدۀ عقلی رجحان جلب منفعت برای حکم استحباب تعلم علم نافع در مقابل علم غیر نافع استفاده نمود. البته این قاعده نیز در تعلیم جاری نیست؛ زیرا در آموزش، منفعتی برای معلم به دست نمیآید بلکه تعلیم مقدمۀ جلب منفعت برای دیگری است.
دلیل نقلی
دلیل اول: قاعدۀ تعاون بر نیکی
اولین دلیل بر این حکم، قاعدۀ تعاون و اعانۀ بر نیکی میباشد. این قاعده بر رجحان تعلیم علوم نافعی دلالت دارد که خیر دنیا و آخرت یا هردو را برای انسان به ارمغان میآورند. مهمترین مستند قرآنی این حکم آیه دوم سوره مائده است که خداوند متعال میفرماید:
«یا أیُها الَذِینَ آمَنُوا... تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ ...؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید ... (همواره) در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون کنید و (هرگز) در راه گناه و تعدّی همکاری ننمایید». روایاتی نیز بر این مضمون دلالت داشتند از جمله، حضرت علی× در نهج البلاغه میفرماید: «مِن واجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَی العِبادِ النَّصیحَةُ بِمَبلَغِ جُهدِهِم وَ التَّعاوُنُ عَلی إقامَةِ الحَقِّ بَینَهُم» (همان: خطبه 216)
آنچه از این قاعده استفاده میشود تنها رجحان تعلیم علوم نافع است، اما رجحان تعلم این علوم خارج از دلیل است. همچنین در صورتی که تعلیم علمی واجب باشد، تعاون در تعلیم آن علم به مقدار کفایت نیز بر معلمان واجب است و در صورت تزاحم با سایر علوم نافع، علوم واجب التعلیم مقدم هستند.
دلیل دوم: لزوم استفاده از فرصتهای کوتاه عمر
فرصتهایی که انسان در طول عمر در اختیار دارد بسیار محدود است و از این جهت در این فرصت محدود باید به دنبال چیزهایی باشد که بیشترین سود را دارند؛ هرچند که عقل با حکم به رجحان جلب منفعت، مستقلاً بر رجحان استفاده از فرصتها حکم میکند، تأکیدات معصومین^ بر توجه به استفاده از فرصت زندگی در دنیا نیز به حد تواتر معنوی رسیدهاند. از اینرو اشکالات سندی نمیتوانند مانع از اخذ قدر متیقن باشند و این روایات ناظر بر وظیفۀ متعلم هستند. به چند نمونه از کلام امیرالمؤمنین× در این زمینه اشاره میکنیم:
1. از فرصتها خوب استفاده کنید، آنها مانند ابر زود گذرند(مجلسی، همان: 68/ 337).
2. این نفسهای تو یکایک اجزای عمر تو است، بر حذر باش که آنها را جز در راه اطاعتی که تو را به خدا نزدیک کند هدر ندهی(خوانساری، 1366: ٢/ 276).
3. عاقل کسی است که حتی یک نَفَس از عمر خود را در چیزی که برایش سودی ندارد به هَدَر نمیدهد(همان: 155).
با دقت در مفهوم کلمات حضرت علی× و دلالت امر و نهیهای موجود در روایات، روشن میشود که رجحان دارد، انسان در عمر محدود خود از هر چیز بیفایده و بیهودهای که در مسیرش قرار دارد پرهیز کرده و به دنبال فراگیری علومی باشد که بیشترین خیر را برای او دارند. در صورتی که تعلم علم غیر نافع مانعی برای اطاعت الهی باشد ـ مثلاً با تعلم احکام واجب تزاحم داشته باشد ـ چنین تعلمی مطابق روایت دوم حرام است.
جمعبندی ادله
الف. از ادلهای که بر رجحان تعلیم و تعلم علم نافع اقامه شد به روشنی اصل رجحان استفاده میشود، اما نمیتوان به طور کلی بر وجوب تعلیم و تعلم علم نافع حکم نمود. در مواردی که تعلم علوم نافعی مانند ضروریات و معارف دین بر انسان واجب است، از باب دلیل خاص است، نه ادلۀ قاعدۀ علم نافع.
ب. در مواردی که تعلیم و تعلم علومی، به حکم عقل و نقل واجب باشد اشتغال به تعلیم و تعلم غیر آن علوم، دو حالت دارد:
- اشتغال به غیر، موجب فوت فرصت تعلیم و تعلم واجب اهم نیست و به عبارتی واجب موسع است که در این صورت، ترک تعلیم واجب و پرداختن به غیر حرام نیست.
- اشتغال به غیر باعث فوت تعلیم و تعلم علم واجب (اهم ) میشود. در این صورت بنابر نتایج مسئله اصولی «امر به شیء مقتضی نهی از ضد»، ترک تعلیم و تعلم واجب حرام است، اما تعلیم و تعلم غیر نافع حرام نیست. خصوصاً با توجه به اینکه تعلیم و تعلم از افعال توصلی هستند و قصد قربت در آنها شرط نیست.
ج. رجحان تعلیم و تعلم علم نافع با توجه به تشکیکی بودن نفع علوم، دایرمدار، مؤلفههای مختلفی است که موضوع این رجحان را مشخص میکنند؛ مثلاً تعلیم برخی علوم برای گروهی مصداق علم نافع است و برای گروهی دیگر مصداق علم غیر نافع، همچنین ممکن است در علمی برخی موضوعات و مراتب آن علم مصداق علم نافع باشند، اما برخی از مراتب آن چنین مصداقیتی نداشته باشند.
د. استحباب تعلم علم نافع از مجموع ادله قابل استنباط است، اما استحباب تعلیم علم نافع، قابل استناد به برخی از ادله مانند اعانه بر برّ و روایات استحسان تعلیم خیر (صدوق، 1406: 131) است؛ زیرا قطعاً علم نافع مصداق خیر است.
ادلۀ مرجوحیت تعلیم و تعلم علم غیر نافع
همانطور که بیان شد، قاعدۀ علم نافع دو طرف دارد: از سویی بر رجحان تعلیم و تعلم علم نافع دلالت دارد و از سوی دیگر حکم تعلیم و تعلم علم غیر نافع را بیان میکند. تا آنجا که تحقیق شد، قول مشهوری در حکم تعلیم و تعلم علم غیر نافع وجود ندارد؛ هرچند در پیشینه بیان شد که برخی از علما مانند ملا صالح مازندرانی پرداختن به این علوم را مباح میدانند. برخی دیگر مانند شهید ثانی این امر را مکروه دانسته و ظاهر نظر برخی علما مانند غزالی نیز وجوب ترک تعلیم و تعلم علوم غیر نافع اشاره دارد.
در ادامه به ادلهای که بر مرجوحیت مطلق تعلیم و تعلم علوم غیر نافع ممکن است اقامه شود اشاره شده و نتایج این بررسی بیان خواهد شد.
دلیل اول: عقل
به نظر میرسد تنها دلیل عقلیای که میتوان بر این مطلب اقامه نمود قاعدۀ دفع ضرر محتمل است. بدین صورت که تعلیم و تعلم علم غیر نافع تضییع عمر است و تضییع عمر، مانع از رسیدن به کمال است و نرسیدن به کمال برای انسان ضرر دارد، به همین علت تعلیم و تعلم علم غیر نافع حرام است.
مناقشه در استدلال عقلی
اول: دلیل عقلی دفع ضرر محتمل هنگامی مفید حرمت است که احتمال وارد شدن ضرر بزرگی به انسان باشد؛ مانند کشته شدن، اما در مواردی که احتمال ضرر اندک است عقل حکمی در حرمت و ترک عمل ندارد، بلکه بر مرجوحیت عمل دلالت میکند.
دوم: برخی فقها با استناد به حکم عقل، تعلم تمامی علوم را مستحسن عقلی میدانند (اعرافی، 1391: 2/ 48). بنابراین یادگیری علوم بیفایده که به حد علوم ضاره و ضاله نرسیدهاند مشمول همین حکم استحسان خواهد بود و در نتیجه متعارض با حکم عقل به دفع ضرر محتمل است؛ زیرا بالاخره علم، کمالی برای انسان محسوب میگردد.
سوم: این دلیل تنها بر مرجوحیت تعلم علم غیر نافع دلالت دارد، اما شامل تعلیم علم غیر نافع نمیشود مگر اینکه ثابت شود تعلیم آن نیز مصداق ضرر محتمل است.
دلیل نقلی
الف. حرمت اخذ علم از غیر اهلبیت^
در برخی روایات از فراگیری علم از طریقی غیر از اهلبیت^ نهی شده است. از آنجا که علوم اهلبیت قطعاً علم نافع هستند و ساحت آنها از تعلیم علم غیر نافع بری است، این نتیجه حاصل میشود که تعلیم و تعلم علم غیر نافع، حرام است. برخی از روایاتی که بر حرمت اخذ علم از غیر اهلبیت دلالت میکنند بدین ترتیب هستند:
روایت اول: امیرالمؤمنین در نهج البلاغه چنین میفرماید:
نَحْنُ ...الأبوَابُ وَ لا تُؤْتَى الْبُیُوتُ إِلّا مِنْ أَبْوَابهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوَابهَا سُمِّیَ سَارِقاً» (فیض الاسلام، همان، خطبه 154)؛ ما ... دربهاییم! خانهها را جز از دربهایش وارد نشوند. هرکس از غیر دربهاى معمول آن درآید، سارق است.
روایت دوم: امام علی× در وصیت به کمیل بن زیاد میفرماید: «یا کُمَیلُ لَا تَأْخُذْ إِلَّا عَنَّا تَکُنْ مِنَّا» (حرانی، 1363: 171).
در این دو روایت که بدون سند ذکر شده، با توجه به اینکه علم اولین و آخرین در نزد ائمه موجود است و امر شدهایم که از ایشان علم بیاموزیم و مطابق این روایات اگر از غیر اهلبیت علم آموخته شود باعث ضلالت و جدایی از مسیر اهلبیت خواهد بود، باید تنها برای طلب علم به در خانۀ اهلبیت^ رجوع نمود و از آنجا که علم غیر نافع از غیر اهلبیت منتشر میشود پس نباید به دنبال تعلیم و تعلم علم غیر نافع بود.
مناقشه در استدلال
حال این پرسش مطرح میشود که مرجعیت اهلبیت^ در علوم و انحصار علم در آن ها، آیا شامل همه علوم است یا فقط شامل علوم دینی میشود که همان علوم نافع حداکثری است؟ در پاسخ به این پرسش میتوان به دو نکته اشاره کرد:
اول: با توجه به تقسیمبندی ارائه شده از علوم، مراد از انحصار علوم در اهلبیت^، علوم نافع حداکثری، یعنی همان علوم دینیای است که تأمینکننده کمال و سعادت حقیقی و پایدار انسان است.
دوم: احتمال دارد، مراد از انحصار علوم دینی در علم اهلبیت^ از این جهت باشد که سایر دانشها در اصل دانش نیستند، بلکه فنون هستند. با این بیان، علوم یعنی علوم و معارف دینی، منحصر در اهلبیت^ است، اما سایر دانشها که همان فنون هستند به مرور زمان و بر اساس نیاز جامعه به وجود آمده و مورد تعلیم و تعلم قرار گرفتهاند.
بنابراین چنین روایاتی نمیتوانند بر حرمت تعلیم و تعلم علم غیر نافع دلالت نمایند و حداکثر بر حرمت اخذ معالم دین از غیر طریق اهلبیت در صورتی که به بدعت منجر شود، دلالت دارند؛ خصوصاً اینکه به حکم عقل تمامی علوم غیر ضاله و ضاره، رجحان تعلیم و تعلم دارند.
ب. روایات خاص در علم غیر نافع
روایت اول: أَعْلَامُ الدِّینِ، قَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ× أَوْلَى الْعِلْمِ بِکَ مَا لَا یصْلُحُ لَکَ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ ... وَ أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَکَ مَا دَلَّکَ عَلَى صَلَاحِ قَلْبِکَ وَ أَظْهَرَ لَکَ فَسَادَهُ ... فَلَا تَشْتَغِلَنَّ بِعِلْمِ مَا لَا یضُرُّکَ جَهْلُهُ وَ لَا تَغْفُلَنَّ عَنْ عِلْمِ مَا یزِیدُ فِی جَهْلِکَ تَرْکُهُ (مجلسى، 1403: 75/ 333).
روایت دوم: همچنین در تعقیبات نماز ظهر به مؤمنان یاد داده شده است که همواره از یادگیری چنین علومی بر حذر بوده و از آنها به خدا پناه برده شود: «الهی اعوذ بک... من علم لاینفع»(طوسى، 1411: 1/ 75).
روایت سوم: امیرالمؤمنین× در خطبۀ متقین، یکی از صفات مؤمنان را عدم طلب علوم غیر نافع میداند: «وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ» (فیض الاسلام، همان، خطبه متقین).
بحث دلالی: این سه روایت که همگی مرسل و بدون سند صحیح ذکر شدهاند بر این نکته دلالت دارند که نباید به علم غیر نافع روی آورد. در روایت اول از این اشتغال به علم غیر نافع نهی شده است و نهی نیز مفید حرمت است. در روایت دوم نیز از علم غیر نافع به خدا پناه برده میشود که نشاندهندۀ مغبوضیت علم غیر نافع است؛ زیرا در سیاق قلب غیر خاشع و دعای غیر مسموع ذکر شده است. در روایت سوم نیز سیرۀ متقین، عدم استماع علم غیر نافع دانسته شده است.
حاصل اینکه این روایات بر حرمت تعلم و تعلیم علم غیر نافع دلالت دارند.
مناقشه در استدلال
اول: سند همۀ این روایات ضعیف است و قابل استناد برای حرمت تعلیم و تعلم علم غیر نافع نیست؛ اگرچه از نظر معنایی تکرار شدهاند و قدر متیقن از معنایی که در این روایات مکرر است کراهت تعلم علم غیر نافع است.
دوم: این روایات بر کمال رفتاری دلالت دارند؛ زیرا همۀ مردم در درجات یکسانی نیستند و نمیتوان اعمال غیر متقین را به کلی حرام دانست، سیاقی که در ادامۀ حدیث خطبۀ متقین بیان شده است نیز بر اعلی درجات ایمان و تقوا دلالت دارد. در روایت اول نیز از افعل تفضیل استفاده شده که دلالت بر کمال علم نافع دارد.
سوم: از ظاهر سیاق روایت دوم این طور استفاده میشود که قید غیر نافع، به معنای عدم انتفاع از علم بعد از فراگیری آن است. در این صورت هر علمی حتی علوم معرفتی نیز از این آسیب در امان نیستند که هر کس آنها را فراگرفته نتواند از مفاد آنها استفاده نماید. پس این روایت بر معنایی غیر از ادعای حرمت تعلیم و تعلم علم غیر نافع دلالت دارد.
چهارم: حداکثر استفادهای که از این روایات میشود کراهت تعلم علم غیر نافع است، اما در مورد تعلیم علم غیر نافع حتی استفادۀ کراهت نیز مشکل است.
نتیجه
در جمعبندی قاعدۀ علم نافع میتوان به چند نکته اساسی اشاره کرد:
- علوم از یک منظر، به سه دستۀ علوم نافع، غیر و علوم مضر تقسیم میشوند. منظور از نفع، هم نفع مادی (بدون ضرر به نفع اخروی) و هم نفع اخروی است. نفع، معنایی مشکک دارد و به همین علت شناختن مصادیق فردی و اجتماعی آن باید به صورت دقیق و موردی صورت گیرد. قدر متیقن از علم نافع، علم دینی ضروری برای هر فرد است که ترک آن عقاب اخروی را در بر دارد.
- حکم اولیه در مسئله تعلیم و تعلم علوم نافع، استحباب و تعلم علوم غیر نافع کراهت است، اما تعلیم علوم غیر نافع مباح است.
- ممکن است به صورتی موردی و بنا بر تزاحم احکام و یا عناوین ثانویه، حکم هر یک از موارد تعلیم و تعلم علوم نافع و غیر نافع تغییر نماید.
- منظور از نفع، عام است و شامل نفع فردی و اجتماعی میشود؛ اگرچه با رعایت اصل «الاهم فالاهم» در تزاحمات حکم مسئله را باید مورد به مورد بررسی نمود.
- در صورتی که تعلیم و تعلم علم نافعی به دلیل دیگری واجب باشد، ترک تعلیم و تعلم حرام است اما پرداختن به تعلیم و تعلم علم نافع و یا غیر نافع، حرام نیست مگر اینکه جزء علوم مضل و ضاره به حساب آید.
- حکم استحباب و کراهت، هم مولوی و هم ارشادی است و همچنین عینی و توصلی و غیری است.
- با توجه به نتایج حاصله، افرادی که سیاستگذاری آموزشی دیگران را بر عهده دارند، باید نسبت به تضییع عمر و رعایت اولویت در آموزش دقت لازم را داشته باشند. رعایت نفع جامعه اسلامی در وهلۀ اول و رعایت نفع و مصالح فرد شهروندان در درجۀ بعد از مواردی است که عدم توجه به آنها در برنامهریزی و سیاستگذاری آموزشی چه بسا منجر به اختلال در تعلیم و تعلم علوم واجب و اهم گشته و مصداق فعل حرام قرار گیرند.
کتابنامه
................................................................................................................
ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، قم، دار الشریف الرضی، 1406ق.
ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمۀ ابن خلدون، بیروت، دارالفکر، 1988.
ابن فارس، ابوالحسین احمد بن فارس، معجم مقائیس اللغة، قم انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1404ق.
ابن منظور، ابوالفضل، جمالالدین محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1414ق.
اعرافی، علیرضا، فقه تربیتی مبانی و پیشفرضها، تحقیق و نگارش: سید نقی موسوی، قم، مؤسسه اشراق و عرفان، 1391.
ــــــــ، فقه تربیتی، تحقیق و نگارش: سید نقی موسوی، قم، مؤسسه اشراق و عرفان، 1391.
انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، نشر سخن، 1393.
بجنوردى، سید محمد بن حسن موسوى، قواعد فقهیه، تهران، مؤسسه عروج، 1401ق.
تفتازانی، سعدالدین مسعود بن عمر، التلویح علی التوضیح، مصر، مکتبه صبیح، بیتا.
جزرى (ابن اثیر)، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، قم، المکتبه العلمیه، 1399ق.
جمعی از محققان، فرهنگنامه اصول فقه، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1389.
حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، مصحح: علىاکبر غفارى، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363ق.
حسینی زبیدی، محمد مرتضى، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر، 1414ق.
خویى، سید ابوالقاسم، محاضرات فی أصول الفقه، قم، بینا، 1417ق.
خوانساری، محمد بن حسین، شرح غرر الحکم و دررالکلم، تهران، دانشگاه تهران، 1366.
راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، لبنان – سوریه، دار العلم - الدار الشامیة، 1412ق.
رفیعی، بهروز، زیر نظر حجت الاسلام و المسلمین علیرضا اعرافی. آرای دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن، قم، انتشارات حوزه و دانشگاه، 1381.
زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل (تفسیر کشاف)، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407ق.
سبحانی تبریزی، جعفر، تهذیب الاصول، تقریرات درس امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1388.
صابری یزدی، علیرضا، الحکم الزاهرة، ترجمه محمدرضا انصاری محلاتی، قم، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1375.
طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، محقق/ مصحح: احمد حسینى اشکورى، تهران، مرتضوى، 1375.
طوسى، محمد بن الحسن، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، 1411ق.
عاملی، زین الدین بن علی، شهید ثانی، منیة المرید، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، بیتا.
عسکرى، حسن بن عبدالله، الفروق فى اللغة، بیروت، دار الآفاق الجدیدة، 1400ق.
عطیه عدلان، عطیه رمضان، موسوعه القواعد الفقهیه، مصر، دارالایمان، 2007.
علیدوست، ابوالقاسم، فقه و مصلحت، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1388.
غزالی، ابوحامد، المستصفی من علم الاصول، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417ق.
فراهیدى، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، نشر هجرت، 1410ق.
فیض الاسلام، علینقی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، تهران: مرکز نشر آثار فیض الاسلام، 1373.
فیومی، احمد بن محمد مقرى، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، قم، منشورات دار الرضی، بیتا.
قرشى، سید علىاکبر، قاموس قرآن، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1371.
کراجکى، محمد بن على، معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، تهران، المکتبة المرتضویة، 1353.
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، انتشارات دارالحدیث، 1429ق.
مازندرانى، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی-الأصول و الروضة، تهران، المکتبة الإسلامیة، 1382ق.
مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.
مصطفوى، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، مرکز الکتاب للترجمة و النشر، 1402ق.
مطیع، حسین، علم نافع در قرآن و حدیث، تهران، نشر سروش، 1390.
معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، امیرکبیر، 1388.
مکارم شیرازی، ناصر، القواعد الفقهیه، قم، مدرسۀ امام علی بن ابیطالب، 1370.
میرداماد، محمد بن باقر بن محمد، تعلیقه بر اصول کافی، قم، خیام، 1403ق.
نجاشى، ابوالحسن احمد بن على، رجال النجاشی- فهرست أسماء مصنفی الشیعة، محقق/ مصحح: سید موسى شبیرى زنجانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1407ق.
نراقی، احمد بن محمد مهدی، معراج السعاده، قم، موسسه انتشارات هجرت، 1378.
نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تهران، نشر صدوق، 1397ق.
هاشمی شاهرودی، سید محمود، درسنامه اصول فقه، قم، بنیاد فقه و معارف اهلبیت، 1391.
ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمۀ ابن خلدون، بیروت، دارالفکر، 1988.
ابن فارس، ابوالحسین احمد بن فارس، معجم مقائیس اللغة، قم انتشارات دفتر تبلیغات اسالمی، 1404ق.
ابن منظور، ابوالفضل، جمالالدین محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1414ق.
اعرافی، علیرضا، فقه تربیتی مبانی و پیشفرضها، تحقیق و نگارش : سید نقی موسوی، قم، مؤسسه اشراق و عرفان،
.1391
ــــــــ، فقه تربیتی، تحقیق و نگارش : سید نقی موسوی، قم، مؤسسه اشراق و عرفان، 1391.
انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، نشر سخن، 1393 .
بجنوردی، سید محمد بن حسن موسوی، قواعد فقهیه، تهران، مؤسسه عروج، 1401ق.
تفتازانی، سعدالدین مسعود بن عمر، التلویح علی التوضیح، مصر، مکتبه صبیح، بیتا.
جزری )ابن اثیر(، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و اْلثر، قم، المکتبه العلمیه، 1399ق.
جمعی از محققان، فرهنگنامه اصول فقه، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسالمی، 1389.
حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، مصحح: علیاکبرغفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363ق.
حسینی زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر، 1414ق.
خو یی، سید ابوالقاسم، محاضرات فی أصول الفقه، قم، بینا، 1417ق.
خوانساری، محمد بن حسین، شرح غرر الحکم و دررالکلم، تهران، دانشگاه تهران، 1366.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، لبنان – سوریه، دار العلم - الدار الشامیة، 1412ق.
رفیعی، بهروز، زیر نظر حجت االسالم و المسلمین علیرضا اعرافی. آرای دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن، قم،
انتشارات حوزه و دانشگاه، 1381 .
زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل )تفسیر کشاف(، بیروت ، دار الکتاب العربی، 1407ق.
سبحانی تبریزی، جعفر، تهذیب االصول، تقریرات درس امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1388 .
صابری یزدی، علیرضا، الحکم الزاهرة، ترجمه محمدرضا انصاری محالتی، قم، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسالمی، 1375.
طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، محقق/ مصحح: احمد حسینی اشکوری، تهران، مرتضوی، 1375.
ا طوسی، محمد بن الحسن، د
د و سَلح المتعب
ا
مصباح المتهج ، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، 1411ق.
عاملی، زین الدین بن علی، شهید ثانی، منیة المرید، قم، مکتب االعالم االسالمی، بیتا.
عسکری، حسن بن عبدالله، الفروق فی اللغة، بیروت، دار اآلفاق الجدیدة، 1400ق.
عطیه عدالن، عطیه رمضان، موسوعه القواعد الفقهیه، مصر، داراالیمان، 2007.
علیدوست، ابوالقاسم، فقه و مصلحت، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسالمی، 1388.
غزالی، ابوحامد، المستصفی من علم االصول، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417ق.
فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، نشر هجرت، 1410ق.
فیض االسالم، علینقی، ترجمه و شرح نهج البَلغه، تهران: مرکز نشر آثار فیض االسالم، 1373.
فیومی، احمد بن محمد مقری، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، قم، منشورات دار الرضی، بیتا.
قرشی، سید علیاکبر، قاموس قرآن، تهران، دار الکتب اإلسالمیة، 1371.
کراجکی، محمد بن علی، معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، تهران، المکتبة المرتضو یة، 1353 .
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، انتشارات دارالحدیث، 1429ق.
مازندرانی، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی-اْلصول و الروضة، تهران، المکتبة اإلسالمیة، 1382ق.
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار اْلنوارالجامعة لدرر أخبار اْلئمة اْلطهار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.
مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الک ریم، تهران، مرکز الکتاب للترجمة و النشر، 1402ق.
مطیع، حسین، علم نافع در قرآن و حدیث، تهران، نشر سروش، 1390.
معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، امیرکبیر، 1388.
مکارم شیرازی، ناصر، القواعد الفقهیه، قم، مدرسۀ امام علی بن ابیطالب، 1370.
میرداماد، محمد بن باقر بن محمد، تعلیقه بر اصول کافی، قم، خیام، 1403ق.
نجاشی، ابوالحسن احمد بن علی، رجال النجاشی- فهرست أسماء مصنفی الشیعة، محقق/ مصحح: سید موسی شبیری زنجانی،
قم، دفتر انتشارات اسالمی، 1407ق.
نراقی، احمد بن محمد مهدی، معراج السعاده، قم، موسسه انتشارات هجرت، 1378.
نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تهران، نشر صدوق، 1397ق.
هاشمی شاهرودی، سید محمود، درسنامه اصول فقه، قم، بنیاد فقه و معارف اهلبیت، 1391