نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار دانشکده الهیات دانشگاه تهران (abedinmomeni@ut.ac.ir).
2 دانشجوی دکتری مبانی فقه و حقوق اسلامی دانشگاه مذاهب اسلامی (نویسنده مسئول) (mekalbasi@gmail.com).
چکیده
تربیت از مهمترین دستورهای خداوند متعال به بندگان است و وظیفه اصلی والدین نسبت به فرزندانشان محسوب میشود. اما در متون فقهی، کمتر اثری از آن دیده میشود و تنها در لابهلای مباحث ولایت و حضانت به اختصار مطرح شده است. در حالی که به تفصیل در منابع فقهی (قرآن و سنّت) از آن یاد شده است؛ مثلاً در آیاتی مانند آیه «وقایه» و آیه «امر به صلوة» و نیز در روایات مختلفی به مفهوم تربیت اشاره شده و وجوب تربیت بر همه افراد جامعه به نحو عام و والدین و نزدیکان و حاکم به نحو خاص، بار شده است. بنابراین آنان مأمور تربیت دیگران بهخصوص اطفال و نوجوانان هستند. در این نوشتار پنج دلیل اصلی بر وجوب تربیت اشخاص بالغ و غیر بالغ اقامه شده است تا مشخص شود که تربیت مطلبی مستقل است و شعبهای از ولایت نیست، تا مسئول تربیتِ فرزند، تنها پدر باشد و مادر بدون نقش بماند و بر شعبهای از حضانت نیز نیست، تا با بلوغ پایان بیابد.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
The Jurisprudential Foundations of the Necessity of Pedagogical Education *
نویسندگان [English]
- Abedin Momeni 1
- Muhammad Ibrahim Kalbasi 2
1
2
چکیده [English]
Education is one of the most important commandments of Allah Almighty to the servants, and is considered to be the main duty of the parents towards their children. But in jurisprudential texts, there are but very few traces of it, and it is briefly discussed as part of the topic concerning guardianship and custody whereas, in fact, pedagogy and moral education has been mentioned in detail in the original sources of jurisprudence such as the Quran and Sunnah. For instances, clear references have been made to tarbiyah (education) in verses such as the verse of wiqayah (protection) and verse of "command to prayer" and also, there are different narrations which refer to the concept of education and its necessity on all individuals in general and parents, close relatives and the ruler in particular. Therefore, they are commissioned to educate others especially children and adolescents. In this study, five main reasons have been presented regarding the necessity of educating adult and non-adult people to make it clear that education is an independent concept and it is not a topic discussed under guardianship so that only the father, not mother, should play a role in educating a child, nor is it discussed as a part of the topic of 'child custody' so that it may come to an end after a child attains puberty.
کلیدواژهها [English]
- jurisprudence
- education (tarbiyah)
- guardianship
- custody
- parents
- Children
- adolescents
|
|
چکیده[1]
تربیت از مهمترین دستورهای خداوند متعال به بندگان است و وظیفه اصلی والدین نسبت به فرزندانشان محسوب میشود. اما در متون فقهی، کمتر اثری از آن دیده میشود و تنها در لابهلای مباحث ولایت و حضانت به اختصار مطرح شده است. در حالی که به تفصیل در منابع فقهی (قرآن و سنّت) از آن یاد شده است؛ مثلاً در آیاتی مانند آیه «وقایه» و آیه «امر به صلوة» و نیز در روایات مختلفی به مفهوم تربیت اشاره شده و وجوب تربیت بر همه افراد جامعه به نحو عام و والدین و نزدیکان و حاکم به نحو خاص، بار شده است. بنابراین آنان مأمور تربیت دیگران بهخصوص اطفال و نوجوانان هستند. در این نوشتار پنج دلیل اصلی بر وجوب تربیت اشخاص بالغ و غیر بالغ اقامه شده است تا مشخص شود که تربیت مطلبی مستقل است و شعبهای از ولایت نیست، تا مسئول تربیتِ فرزند، تنها پدر باشد و مادر بدون نقش بماند و بر شعبهای از حضانت نیز نیست، تا با بلوغ پایان بیابد.
کلیدواژهها: فقه، تربیت، ولایت، حضانت، والدین، اطفال، نوجوانان.
طرح مسئله
ضرورت و اهمیت تربیت، بر کسی پوشیده نیست و افراد بسیاری در کتب، مقالات و رسانهها در مورد آن صحبت میکنند. امروزه خواستگاه این صحبتها به طور عمده علوم اخلاق و روانشناسی است و گویی خط آن از خط تکلیف و وظیفه و قانون جداست. اما آنچه در آیات و روایات دیده میشود، الزام خانواده، جامعه و حکومت به تربیت طفل و نوجوان بالغ به نحو حکم تکلیفی یا به عبارت دیگر واجب است؛ مطلبی که چون در ابواب فقهی و در کنار ولایت و حضانت به طور مستقل بدان پرداخته نشده، مغفول مانده است.
تربیت، مسئله روزمره والدین، مدارس، حوزههای علمیه، صدا و سیما و حکومت است. در این میان سه نهاد خانواده، مدرسه و حکومت داعیهدار تربیت هستند. در این نهادها بسیار پیش میآید که طفل نابالغ یا نوجوان بالغ، به اموری که مربی آن را به مصلحت تربیت کودک میداند الزام میشود؛ مثلاً مدرسه بایدها و نبایدهای مختلفی را به دانشآموز دیکته میکند، دولت دانشآموزان را مکلف به گذراندن دوره آموزشی با کتب از پیش تعیین شده مینماید و خانواده نیز در موارد مختلفی امر و نهی مینماید و تمامی این نهادها، این موارد را در جهت مصالح طفل یا نوجوان و برای تربیت او عنوان مینمایند.
سؤالاتی که در این باره مطرح هستند:
1. آیا تربیت دینی بر مکلفان واجب است یا جزء فضایل اخلاقی است؟
2. دلایل فقهی واجب بودن تربیت بر مربیان چیست؟
3. وجوب تربیت بر چه کسانی بار میشود؟
4. متربی کیست و بلوغ چه تأثیری بر این مسئله دارد؟
این نوشتار درصدد آن است تا پاسخ این سؤالات را بیابد و حدود الزام و افراد دارای حق و مکلفان را به طور واضح مشخص سازد و مبانی فقهی این موارد را بررسی نماید.
پیشینه بحث
فقهای شیعه در کتب خود بحث مستقلی راجع به تربیت در نظر نگرفتهاند و تنها در لابهلای مباحث حضانت و ولایت و گاه به مناسبت احکام نماز و روزه و غیر آن متعرّض احکام آن شدهاند (ر.ک: موسوی، 1392) در این باره جملاتی از بزرگانی چون کاشف الغطاء (کاشف الغطاء، بیتا: 158) و دیگران نقل خواهد شد. بله، فقهای معاصر به این فضا نزدیکتر شدهاند و مطالب بیشتری ارائه دادهاند؛ چنانکه در آثار مرحوم خویی به چشم میخورد (ر.ک: خویی، 1417). «فقه تربیتی» به عنوان دانشی میانرشتهای در دوران معاصر به همت استاد اعرافی و سایر محققان و پژوهشگران عرصه تربیت دینی بر آن است تا بتواند این نقص را برطرف سازد و تربیت دینی را به جایگاه والایش در صدر گفتوگوهای علمی برساند.
تربیت
معنای لغوی تربیت
تربیت، مصدر باب تفعیل است که ریشه آن «ربب» یا «ربو» میباشد. در تفاوت این دو ریشه گفتهاند: ربّ (ربب) الصغیر، یعنی سوق دادن کودک به سوی کمال و ربا (ربو) الصغیر یعنی کودک بزرگ شد و رشد کرد (مصطفوى، 1402: 4/ 35). بنابراین تربیت اگر از ریشه «ربو» باشد، به معنای پروردن جسمانی و اگر از ریشه «ربب» باشد به معنای پروردن معنوی است. به نظر میآید علیرغم اینکه ممکن است مصدر تربیت به هر دو ریشه برگردد، ولی بیشتر به معنای پروردن معنوی و از ریشه «ربب» است؛ چنانکه لغویون به این معنا مایل گشتهاند (ابن منظور، 1414: 1/ 401).
در حدیث مشهور به توحید مفضل، واژه تربیت به کار رفته و از آن به عنوان عامل امتیاز انسان نسبت به حیوان یاد شده است که مؤید معنای پرورش به معنای معنوی و اخلاقی است:
به بچههای چارپایان نظر کن که چگونه بر خلاف بچههای انسان به طور مستقل و بدون نیاز به حمل و تربیت مادران به دنبال آنان حرکت میکنند و این استقلال از آن جهت به آنها داده شده است که از آنچه مادران بچههای انسان از قبیل مدارا و آگاهی به تربیت و توانایی بر آن دارند، محروم هستند
(مفضل بن عمر، بیتا: 97).
تربیت در معنای اصطلاحی
آنچه امروزه به معنای تربیت گرفته میشود، اقداماتی است که مربی انجام میدهد تا رفتاری را در متربی نهادینه سازد و متربی را به سمت هدف تربیت بکشاند. در این تعریف کلمه مربی شامل والدین، معلم، استاد، جامعه و حکومت میگردد. نظرات بعضی صاحبنظران در مورد تربیت چنین است:
1. شهید مطهری مینویسد:
از نظر علمای تربیت قدیم، در این جهت شک و تردیدی نبود که قسمتی از اخلاقیات را باید در وجود بشر تکوین کرد و به اصطلاح علمای اخلاق، باید فضایل را به صورت ملکات در انسان ایجاد نمود. از نظر علمای قدیم آدم تربیت شده، آدمی بود که آنچه فضیلت نامیده میشود، در او به صورت خوی وملکه درآمده باشد ... اصلاً گفته میشود تربیت، فن تشکیل عادت است (مطهری، 1386: 56).
2. غزالی میگوید:
اخلاق نیکو گاهی به خاطر ذات و فطرت است و گاهی در اثر عادت به کارهای شایسته و گاهی در اثر دیدن افرادی که کارهای نیکو انجام میدهند و همنشینی با آنان (غزالی، 1351: 3/ 58).
3. ابوعلی سینا پس از ذکر اینکه حق فرزند بر پدرش نام نیکو و انتخاب دایه واجد الشرایط است، امور دیگری را به والدین و مربیان میسپارد:
پس از گرفتن کودک از شیر، مربی باید شروع کند به ادب کردن کودک و سامان دادن اخلاق او، پس شایسته است برای سرپرست کودک که او را از کارهای زشت بازدارد و به وسیله ترساندن یا تشویق، مأنوس کردن یا دور کردن، رویگردانی از کودک یا توجه به او، عادتهای زشت را از او دور کند (ابن سینا، 1347: 35).
بنابراین مقصود از تربیت، همان پروردن معنوی و ایجاد عادات و ملکاتی در فرد است که او را به سوی کمال سوق دهد.
واژههای نزدیک به تربیت
الف) ولایت
واژه ولایت از ریشه «ولی» گرفته شده است. «ولی» در زبان عربی به معنای نزدیکی و قُرب است (جوهری، 1410: 6/ 528). ابن اثیر میگوید: ولایت دربردارنده تدبیر امور و قدرت و انجام فعل است و تا زمانی که اینها در شخصی با یکدیگر جمع نشوند به او والی نمیگویند (ابن اثیر، 1367: 5/ 227).
ولایت در فقه به معنای سلطنت است. صاحب عروة میفرماید: «ولایت همان حکومت و سلطنت بر غیر است؛ در جانش یا مالش یا امری از امور او» (یزدی، 1414: 2/ 2). در این تعریف، حکومت و سلطنت بر جان و امور بسیار مهم است؛ مطلبی که فقها به آن نپرداخته و صرفاً حکومت بر مال را مورد مداقّه قرار دادهاند.
شرط اعمال ولایت
مهمترین شرط اعمال ولایت، رعایت مصلحت طفل است و اینکه دخالت اولیا موجب ضرر و مفسده برای کودک نباشد. شیخ طوسی در این باره مینویسد:
تمام کسانی که بر اموال صغیر ولایت دارند ... تصرّف و دخالت آنان صحیح نیست، مگر اینکه با حفظ احتیاط و با در نظر گرفتن سود صغیر انجام شود، زیرا ولایت آنان به همین دلیل اعتبار شده است. بنابراین اگر تصرّفات آنان به سود صغار نباشد، باطل و غیر نافذ است؛ زیرا برخلاف جهت قرار دادن ولایت، انجام شده است (طوسی، 1387: 2/ 200).
همانطور که در کلام شیخ طوسی مشخص است، دلیل وضع ولایت، رعایت غبطه (سود و مصلحت) کودک است که این مطلب در کلام سایر فقها نیز هست.
پایان ولایت
علامه حلی در این باره میفرماید:
ولایت پدر و جد پدری برای تصرف در مال کودک، تا زمانی است که او به رشد نرسیده است. پس اگر بالغ شد و به رشد رسید ولایت آن دو بر او زایل میشود (علامه حلی، 1413: 2/ 20).
مطابق نظر علامه و البته سایر فقها بلوغ، پایان ولایت بر کودک است.
ب) حضانت
حِضانَت مصدر ثلاثی مجرد از ریشه «حضن» است. مردمان عرب، این واژه را در زمانی به کار میبردهاند که میخواستند برای نمونه حالت مرغی را بیان کنند که جوجههای ضعیفش را برای صیانت از پرندگان شکارچی و موجودات مزاحم و همچنین خوراک دادن، به زیر پر میگیرد (ابوجعفر، 1376: ذیل واژه حضانت).
فقها واژه حضانت را تعریف ننمودهاند، در عبارات خود از آن استفاده کردهاند. بنابراین معنای جدیدی غیر از معنای عرفی آن مدنظر آنان نیست.
قلمرو حضانت
در متون فقهی حضانت وظیفه پدر است و مادر نیز میتواند تا سن معینی از طفل حضانت نماید. محقق حلی در این باره میفرماید:
مادر نسبت به حضانت فرزند - چه پسر باشد و چه دختر - در دوران شیردهی که دو سال است حق بیشتری از پدر دارد. بله، کنیز و زن کافر حق حضانت فرزند مسلمان را ندارند. پس هنگامیکه دوران شیردهی پایان یافت، حق حضانت پسر با پدر و حق حضانت دختر تا هفتسالگی با مادر است ... سپس این حق به پدر میرسد. اگر مادر ازدواج دیگری نماید، حق حضانت فرزند، چه پسر باشد و چه دختر از او سلب میشود و این حق به پدر میرسد. اگر پدر فوت کند، مادر برای حق حضانت نسبت به وصی پدر اولی است. همچنین اگر مادر آزاد و مسلمان باشد و پدر عبد یا کافر باشد، حق حضانت با مادر است؛ حتی اگر ازدواج دیگری نماید. اگر هیچکدام از پدر و مادر نباشند، حضانت به پدرِ پدر میرسد (محقق حلی، 1408: 2/ 289).
شهید اول در اینباره مینویسد:
اگر مادر از حضانت سر باز زند، پدر برای حضانت، اولویت دارد و اگر هر دو با هم امتناع ورزند، باید پدر را به حضانت مجبور نمود (شهید اول، بیتا: 1/ 396).
پایان حضانت
حضانت با رسیدن به سن بلوغ و رشد، پایان مییابد. در کتب فقهی امامیه چنین آمده است: «هنگامیکه فرزند بالغ و رشید شد، حضانت از او ساقط میگردد» (ابن حمزه، 1408: 288). در بسیاری از منابع دیگر نیز پایان حضانت همراه با پایان ولایت است و به طور مستقل نیامده است و این امر نشان میدهد که گویی حضانت شعبهای از ولایت است. مرحوم محقق حلی در این باره مینویسد: «هنگامیکه کودک به رشد رسید، ولایت ابوین بر او ساقط میشود و او مخیّر است که نزد هر یک که بخواهد اقامت کند» (محقق حلی، 1408: 2/ 290).
مبانی فقهی وجوب تربیت
اول. آیه وقایه
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ (تحریم: 6)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، خود را با خانواده خویش از آتش دوزخ نگاه دارید؛ چنان آتشی که مردم و سنگ، آتشافروز اوست و بر آن دوزخ فرشتگانی بسیار درشتخو و دلسخت مأمورند که هرگز نافرمانی خدا را نخواهند کرد و آنچه به آنها حکم شود انجام دهند.
صیغه امر در آیه وقایه
ریشه «وقی» در چند جای قرآن آمده است. اهل لغت گفتهاند: «وقایه به معنای حفظ چیزی است از آنچه آن را اذیت میکند و به آن زیان میرساند» (راغب اصفهانی، 1412: 881).
«قُوْا» فعل امر از ریشه «وقی» به مصدر «وقایة» است؛ یعنی حفظ کن، نگه دار.
بر اساس مطالب گفته شده در کتب اصول در مورد صیغه امر، آیه «وقایه» را مورد تدقیق قرار میدهیم. «قوا» فعل امر حاضر (مخاطب) است و چنانکه گذشت ماده «وقی» به معنای حفظ کردن از آزار و ضرر است. مشهور اصولیون صیغه امر را ظاهر در وجوب میدانند؛ چه از استعمال بدون قرینه بر خلاف (آخوند خراسانی، 1409: 70) و یا از استعمال صیغه به ضمیمه حکم عقل (نائینی، 1417: 1/ 137؛ مظفر، 1373: 1/ 65).
مخاطب «قوا» مؤمنون هستند که بر اساس دلالت صیغه امر بر وجوب، لازم است خود و اهل خود را از آزار و اذیتی که در ادامه آیه ذکر شده «ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ» حفظ کنند.
بنابراین یکی از واجبات الهی، حفظ خود و اهل خویش از عذاب جهنم است و هر مؤمنی باید بر انجام این واجب الهی اقدام نماید.
بررسی کلمه اهل
صاحب کتاب التحقیق ابتدا مطالب سایر لغویون از جمله «معجم مقاییس اللغة» را نقل میکند: «اهل مرد، همسر اوست و تأهّل یعنی ازدواج. همچنین اهل مرد نزدیکترین افراد به او هستند و اهل بیت ساکنان خانه هستند» (مصطفوی، 1402: 1/ 169). سپس ادامه میدهد: «قول حق درباره معنای حقیقی این لغت این است که اهلیت به محقق شدن اُنس همراه اختصاص داشتن و تعلق است. سپس باید گفت که برای این معنا وسعت بخشیدن و تنگ شدن دایره معنادار است. پس همسر، پسران، دختران، نوهها، داماد و عروس همگی جزء اهل حساب میشوند. هرچه این تعلق و اختصاص افزون شود، عنوان اهل بودن تقویت میگردد و گاهی کسی که به لحاظ مرتبه دورتر از دیگری است، به فرد نزدیکتر و اولی باشد [و جزء اهلش محسوب شود] و گاهی عنوان اهلیت از کسی که تعلق و توافق و اختصاص با او منتفی شده، گرفته میشود؛ چنانکه در آیه شریفه چنین آمده است: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» (هود: 46) همچنین ممکن است دایره اهل به اختلاف موارد و به خاطر اهداف و جایگاه و غیره وسیعتر از موارد مذکور شود» (مصطفوی، 1402: 1/ 169).
آیه مذکور درباره پسری است که منسوب به آن حضرت بود و در عین حال خداوند او را اهل جناب نوح ندانستهاست.
در حدیثی از امام رضا× آمده است: «پدرم از پدرش امام صادق× نقل کرده است که خداوند به نوح فرمود: ای نوح او از اهل تو نیست، چرا که مخالف او بود و خداوند کسانی که از او پیروی کردند را از اهل او قرار داد» (بحرانی، 1416: 3/ 105).
پس ممکن است فرزند کسی است جزء اهل او نباشد و طبق فرمایش حضرت صادق×، تابعین حضرت نوح که لزوماً با ایشان خویشاوندی نیز نداشتهاند، جزء اهل ایشان بشوند و خداوند آنان را اهل حضرت نوح قرار داد؛ مانند سلمان فارسی که پیامبر در مورد او فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است» (ثقفی، 1395: 2/ 823).
اهمیت این بحث آن است که هر کسی باید اهل خود را از آتش نجات بخشد و اهل هر شخص نزدیکان او هستند که ممکن است با او نسبت خویشاوندی داشته باشند یا نه.
استعمال کلمه «أهل» به صورت جمع یعنی «أهلین»، میتواند بر این مطلب دلالت نماید که منظور آیه فراتر از خانواده به معنای همسر و فرزندان است و جمیع نزدیکان فرد را در بر میگیرد تا وظیفه هر فردی به صورت حداکثری نسبت به اطرافیانش تعریف گردد.
افراد عموماً علاقمند به خانواده خود هستند و ارتباط نزدیک و قوی با آنان دارند، اما اگر چنین نبود، الزاماً رابطه اهلیت قطع نمیگردد؛ قطع این رابطه در مورد پسر حضرت نوح× به استناد آیه، ناصالح بودن او و به استناد روایت، مخالفت او با حجت خدا بود، وگرنه به سادگی این رابطه قطع نمیگردد. آنچه از این مطلب نتیجه میگیریم این است که بسیاری از اطرافیان نزدیک، جزء اهل انسان هستند، مگر آنکه نزدیک محسوب نشوند تا موضوعاً خارج گردند و یا ناصالح باشند تا حکماً خارج شوند.
تربیت؛ راه وقایه خود و اهل
مفهوم آیه این است که هر فردی چنانکه نسبت به سعادت دنیوی و خوشبختی نزدیکان خود حساس است، به مراتب باید نسبت به سعادت اخروی آنان حساستر باشد؛ مطلبی که در جامعه بسیار کمرنگ شده است و افراد، دینداری را جزء امور شخصی خود میبینند و به نزدیکان خود تذکرات و توصیههای لازم را ارائه نمیکنند.
از این آیه به دست میآید که دلیل آیه اخص از ادله امر به معروف و نهی از منکر است. ادله امر به معروف و نهی از منکر نسبت به همه افراد جامعه اطلاق دارد؛ چه اهل فرد باشند و چه نباشند. بنابراین اگر امر به حفظ اهل، معنایش این باشد که در صورتی که یکی از اهل انسان معروفی را ترک کرد یا مرتکب منکری شد، انسان او را امر به معروف و نهی از منکر نماید، آنگاه تخصیص اهل توسط آیه لغو است؛ چرا که هر شخصی نسبت به هر فرد دیگری چنین وظیفهای دارد. بنابراین آیه فراتر از امر به معروف و نهی از منکر است و به هر شخصی امر میکند که اهل خود را از آتش نگه دارد؛ آن هم نه پس از ترک معروف و ارتکاب منکر و این معنایش پیشگیری از گناه، یعنی همان تربیت است؛ چرا که تربیت روش ایجاد ملکات اخلاقی در هر فردی است که میتواند او را ملتزم به معروف و پرهیز از منکر نگه دارد. بنابراین بر اساس امر آیه، هر فردی مکلف به تربیت نزدیکان خویش به نحو مقتضی است. چنانکه یکی از صاحبنظران میگوید:
صیانت اهل خویش از آتش، به این معناست که باید زمینه انجام واجبات و ترک محرمات را برای اهل خویش فراهم کرد و برای اینکه اهل نیز به فعل واجبات و ترک محرمات همت گمارند، باید به یک سلسله تدابیر آموزشی و پرورشی روی آورد. این اقدامات میتواند در حوزه تغییر شناخت و آگاهی و یا در حوزه تغییر امیال و گرایشها و یا تغییر رفتارها باشد و مسلّم است که آگاهیبخشی در صدر روشهای تربیتی جای دارد و آموزش و انتقال اطلاعات، مقدمه هر نوع تغییر رفتار و تغییر شخصیت محسوب میشود (اعرافی، 1395: 26).
این امر مختص فرزند نیست، بلکه شامل خواهر و برادر و حتی همسایگان، شاگردان، دوستان و سایر نزدیکان میشود.
با توجه به مطالب مذکور، حفظ خود و اهل خود بر هر فردی واجب است. سؤالی که جا دارد پرسیده شود این است که راه حفظ از آتش جهنم چیست؟ در این جهت به احادیث ذیل آیه مراجعه میکنیم:
1. ابوبصیر از امام صادق× در مورد این آیه سؤال کرد: «چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ کنم؟» حضرت در پاسخ فرمود: «تأمُرُهُم بِمَا أمَرَ اللَّه وَ تَنهَاهُم عَمَّا نَهَاهُمُ اللَّه» (کلینی، 1407: 5/ 62).
بنابراین فرد مکلف است تا اهل خود را به آنچه خداوند امر نموده، امر کند و از آنچه بازداشته، باز دارد. اما چنانکه گفته شد، معنای این فرمایش حضرت، امر به معروف و نهی از منکر به معنای مصطلح نیست بلکه آموزش اوامر و نواهی خداوند، یعنی تعلیم و ایجاد ملکات اخلاقی برای التزام به آن، یعنی تربیت است.
مطلب دیگری که از این روایت استخراج میشود این است که امر در آیه، موجب «بعث» افراد گشته و نسبت به آن واکنش نشان دادند و از شیوه اجابت آن سؤال نمودند و این همان مطلوبیتی است که از امر آیه فهمیده میشود و وجوبی است که رأی اصولیون بدان تعلق گرفته است.
2. حضرت علی× در مورد این آیه میفرماید: «فی قولِهِ تَعالى قُوا أنفُسَکُم و أهلیکُم ناراً، عَلِّموا أهلیکُمُ الخَیرَ؛ ... به افراد خانواده خود کارهاى نیک را آموزش دهید» (حاکم نیشابوری، 1422: 2/ 536).
دلالت این روایت بر آموزش و تعلیم صراحت دارد و مؤیّد مطالب پیشگفته در مورد تفاوت دلیل آیه با ادله امر به معروف و نهی از منکر است. ناگفته پیداست که آموزش به معنای گفتن صِرف نیست؛ چرا که برای وقایه کفایت نمیکند و آموزشی که تعالیم را در فرد نهادینه کند، میتواند موجب رسیدن به هدف (حفظ از آتش جهنم) باشد که این همان معنای تربیت است.
3. همچنین از امام علی× نقل شده است: «به آنان، چیزهایى را بیاموزید که به وسیله آن از آتش نجات یابند» (شهید ثانی، 1409: 380).
شهید ثانی پس از نقل این روایت میفرماید:
اگر یادگیری بعضی از واجبات، متوقف بر اشتغال به این واجبات پیش از بلوغ باشد، بر ولیّ واجب است که آنها را پیش از بلوغ فرزندش از باب امور حسبیه به او بیاموزد، بلکه امر مطلق اهل به آنچه ایشان را از آتش نجات بخشد در روایات وارد شده است (شهید ثانی، همان).
فرمایش شهید از دو جهت مهم است: اول آنکه ایشان که فقیهی بزرگ و نسبت به بار معنایی الفاظ آگاه بوده و در به کارگیری عبارات دقیق است، از عبارت «وجب علی الولیّ» استفاده نموده که معنایش وجوب تربیت است. دوم اینکه ایشان از عبارت «تعلیم مطلق الأهل» استفاده نموده که نسبت به فرزند اطلاق دارد؛ یعنی چه فرزندش باشد و چه نباشد و این همان معنایی است که در ذیل توضیح کلمه اهل مطرح شد و افراد نسبت به تمام نزدیکان خود مسئولیت دارند.
تمسک شهید ثانی به این روایت جهت حکم به وجوب، «عمل اصحاب به روایت» محسوب میشود که حاکی از صحت صدور روایت یا تلقی به قبول آن توسط فقها است.
مرحوم خویی در ذیل آیه چنین میفرماید: «با توجه به این آیه شریفه، بر پدران واجب است که نسبت به تربیت اسلامی فرزندانشان اهتمام ورزند و این همان ترغیب آنان بر انجام واجبات و ترک محرمات است و ...» (خویی، 1416: 3/ 453). شبیه همین عبارات در کلمات مرحوم کاشف الغطاء است (کاشف الغطاء، بیتا: 158).
ملا احمد نراقی درباره این آیه چنین مینویسد:
مراد از محافظت اهل و عیال از آتش آن است که ایشان را آداب شریعت بیاموزند و احکام الهیه را تعلیم نمایند و بر هر کس از مکلفان از باب امر به معروف و نهى از منکر که اعظم احکام شریعت حضرت پیغمبر است لازم است که ابتدا اهل و عیال خود را اگر نادان و جاهل باشند ترغیب و امر کنند به آموختن مسائل واجبات و محرمات به قدر ضرورت و بناى تقلید در عبادات و راه تحصیل آنها را از براى آنها میسر کند. به این نحو که یا خود بیاموزد و ایشان را تعلیم کند، یا معلمى براى ایشان تعیین نماید، یا نحو آن و بعد از آموختن، سعى نماید در به جا آوردن آنها و ابتدا به موعظه و ارشاد و رفق و مدارا ایشان را بر تحصیل و به جا آوردن وادار کند و اگر مسامحه کنند. باز موعظه و نصیحت کند و اگر یقین نمود که به رفق و مدارا اثر نمىکند به زبان، ایشان را برنجاند و اگر فایده نکرد، تهدید و تخویف نماید و اگر فایده نبخشید تنبیه جزئى کند، مثل تنبیهى که اطفال را در تعلیم مىکنند (نراقی، 1422: 1/ 223).
گرچه در فرمایش مرحوم نراقی عبارت امر به معروف و نهی از منکر به کار رفته، اما مقصود ایشان آموزش اوامر و نواهی است که همان تعلیم و تربیت است چنانکه از توضیحات خود ایشان نیز پیداست. پیشتر نیز در عنوان تربیت به معنای اصطلاحی از قول بزرگان گفته شد که تربیت، ایجاد عادات و ملکات است و با امر و نهی و آموختن و روشهای خود محقق میشود و این همان کلام مرحوم نراقی است و بزرگانی چون مرحوم خویی و کاشف الغطاء نیز از لفظ تربیت استفاده نمودند و «امر به وقایه» در آیه را «امر به تربیت» معنا کردند.
چنانکه از فرمایش مرحوم نراقی نیز پیداست، اولاً: آیه دلالت بر وجوب تربیت افراد دارد و ثانیاً: این واجب بر گردن هر شخصی هست و از اهل و نزدیکان شروع میشود.
دوم. آیه امر به صلوة
وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى (طه: 132)؛ و خانوادهات را به نماز فرمان ده و بر آن پایدار باش. ما از تو روزى نمىخواهیم، ما تو را روزى مىدهیم، و سرانجامِ (نیکو) براى (اهل) تقوا است.
در این آیه نیز کلمه «وَأمُر» صیغه امر است و طبق آنچه در بحث آیه وقایه گفته شد، دلالت بر وجوب دارد. بر اساس این آیه شریفه هر فرد موظف است که اهل خود را به نماز امر نماید و بر این مطلب پایداری کند.
در کتاب لغت چنین آمده است: «اصْطَبَرَ- اصْطِبَاراً (صبر): شکیبایى و پافشارى کرد،- علیه: بر آن چیز شکیبا شد (مهیار، 1370: 84).
بنابراین وظیفه فرد این است که اهل خود را به نماز امر نماید و نسبت به این امر خسته نشود و بر آن شکیبا باشد. لذا مطالبی که امروزه از بعضی پدران شنیده میشود که «گفتیم و گوش نکرد» و یا «خودش باید تشخیص بدهد» به این معنا درست نیست. وظیفه پدر این است که فرزند خود را به نماز امر کند و از شیوههای مناسب برای رسیدن به مقصود بهره برد. امام باقر× فرمود: «ما کودکان خود را وقتى پنج سالهاند، به نماز امر مىکنیم؛ ولى شما کودکانتان را وقتى هفت ساله شدند، به نماز امر کنید» (کلینی، 1429: 6/ 432).
در این حدیث شریف واژه امر به کار رفته و گویای این است که این کار، تکلیف افراد است.
آیه به صورت خاص در مورد امر اهل به نماز است و چنانکه در کلام مرحوم خویی نیز بود، تربیت به ترغیب و واداشتن به انجام واجبات و ترک محرمات است و این آیه و روایاتی که پدر را امر میکنند تا به فرزند خود دین و واجبات دینی به فرزندش بیاموزد و انجام آنها را طلب نماید، در واقع هر فرد را به تربیت اهل میخواند. در این باره مراجعه شود به روایات بسیاری که در مورد آموزش توحید، وضو، نماز، روزه و ... در کتب حدیثی وارد شده است (شیخ صدوق، 1413: 281).
در کنز العرفان ذیل این آیه چنین آمده است:
أی صلّ وأمرهم بها فیجب علینا أیضا أمر أهالینا بها لدلالة التأسّی به| و یؤیّده قوله تعالى؛ نماز بخوان و اهل خود را به نماز امر کن. پس بر ما نیز واجب است که اهل خود را به نماز امر کنیم، به خاطر دلالت تأسی به پیامبر اکرم| «إنّ لکم فی رسول اللّه أسوة حسنة» (فاضل مقداد سیورى، 1425: 1/ 64).
تربیت؛ مراد آیه امر به صلوة
از امام صادق× روایت شدهاست که هنگامی که آیه وقایه نازل گشت مردم گفتند یا رسول اللّه چگونه خود و اهل خود را حفظ کنیم؟ پیامبر اکرم| فرمود:
اعملوا الخیر، و ذکروا بهأهلیکم فأدبوهم على طاعة الله».ثم قال أبو عبد الله×: «ألا ترى أن الله یقول لنبیه|: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها و قال: وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا؛ کار خوب انجام دهید و آن را به اهل خود بیاموزید (یادآوری کنید) و در نتیجه آنها را بر طاعت خداوند تأدیب نمایید. سپس حضرت صادق فرمود: آیا نمیبینی خداوند به نبیّ خود میفرماید: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها و ... (بحرانی، 1416: 3/ 741).
در این روایت دو نکته دیده میشود:
اول اینکه پیامبر اکرم| در ابتدای فرمایش خود برای تأدیب و یاددهی دیگران عمل خود شخص را تجویز نمود که یادآور حدیث شریف: «کونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَیْرَ فَإِنَّ ذَلِکَ دَاعِیَةٌ» (کلینی، 1407: 2/ 78) است. به علاوه این مطلب خود شاهکلید تربیت محسوب میشود و بیفایده بودن بسیاری از نصیحتها و مواعظ به عمل مخالف قول و دیده نشدن عمل و آثار آن برمیگردد.
دوم اینکه امام صادق× فرمایش پیامبر اکرم| در تأدیب اهل را با آیه امر به صلوة توضیح دادند و آیه بعدی که تلاوت کرد نیز مدح اسماعیل صادق الوعد در امر اهل خود به نماز و زکات بود. اگر معنای این دو آیه تنها امر به نماز باشد، به تنهایی برای وقایه اهل و توضیح کلام پیامبر که به «خیر» و «طاعة الله» به معنای کلی امر نمود کفایت نمیکند و این همان است که ما در طلب آن هستیم؛ یعنی امر به صلوة در این آیه شریفه امر به تربیت اهل است و روایات بسیاری که به پدر امر میکنند تا به فرزند خود نماز و روزه و توحید و ... بیاموزد، همگی امر به تربیت فرزند و اهل، با معنای موسّع پیشگفته، توسط هر شخص است.
سوم. حدیث مسئولیت راعی
از پیامبر عظیم الشأن اسلام| نقل شده است:
ألا کُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤولٌ عَن رَعِیَّتِه؛ فَالأَمیرُ الَّذی عَلَى النّاسِ راعٍ و هُوَ مَسؤولٌ عَن رَعِیَّتِهِ، وَالرَّجُلُ راعٍ عَلى أَهلِ بَیتِهِ و هُوَ مَسؤولٌ عَنهُم، وَ المرأةُ راعِیةٌ عَلى بَیتِ بَعلِها و وُلدِهِ و هِیَ مَسؤولَةٌ عَنهُم ، وَ العَبدُ راعٍ عَلى مالِ سَیِّدِهِ و هُو مَسؤولٌ عَنهُ، ألا فَکُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤولٌ عَن رَعِیَّتِهِ (ابن ابیفراس، 1410: 1/ 6)؛ بدانید که همه شما مسئول هستید و نسبت به زیردستان خود بازخواست مىشوید. فرمانرواى مردم، مسئول مردم است و نسبت به زیردستانش بازخواست شود. مرد ، سرپرست خانواده است و نسبت به آنان ، بازخواست مى شود .زن، مسئول خانه شوهر و فرزندان اوست و در برابر آنان، بازخواست مىشود. برده، مسئول مال مالک خود است و در برابر آن، مسئول است. پس بدانید که همه شما مسئول هستید و همهتان در برابر زیردستان خود، بازخواست مىشوید.
لغت «رعی» به معنای حفظ همراه با تولیت امر است. صاحب کتاب التحقیق مینویسد: «اصل در این ماده معنای حفظ است همراه با تولیت امر و این لغت در مقابل اهمال و رها گذاشتن است» (مصطفوی، 1402: 4/ 162).
در این روایت مشهور، عموم افراد نسبت به هم موظف هستند. پدر، مادر، جامعه و حاکم، همگی نسبت به زیردستان خود سؤال میشوند. مراد از رعایت، حفظ فردی است که زیردست راعی است؛ از این جهت میگوییم: کلمه «رعیّت» به کار رفته و تولیت امر در معنای آن لحاظ شده است.
از مصادیق حفظ و بلکه اکمل افراد آن و مهمترین مورد آن حفظ از آتش است و چنانکه ذیل آیه وقایه توضیح داده شد، این امر به تربیت است؛ چرا که تربیت میتواند فرد را به کمال سوق دهد و او را به اعتقادات و ملکات نفسانی برساند تا از آتش دوزخ در امان بماند.
حفظ زیردست یا به عبارت دیگر، تربیت زیردست، طبق این حدیث واجب است، چرا که «راعی»، مسئول و مورد بازخواست خواهد بود و هر فردی تنها نسبت به وظیفه خود بازخواست میشود، نه نسبت به چیزی که وظیفهای در قبال آن ندارد؛ حتی نمیتوان از این روایت، حکم به مطلوبیت تربیت به نحو استحبابی داد؛ چرا که اشخاص را به ترک مندوب و مستحب، بازخواست نمینمایند؛ زیرا عمل به مستحب، فضل است و واجب نیست. بنابراین از عبارت مسئول، وجوب تربیت فهمیده میشود.
چنانکه گفته شد، این حفظ همراه با نوعی ولایت است؛ زیرا معنا ندارد که فرد نسبت به چیزی بازخواست بشود که نسبت به آن قدرتی ندارد. البته این ولایت به معنای عام آن است (قدرت و سلطنت)، نه به معنای مصطلح آن در بحث مالی طفل. پس پدر و مادر هر دو در زمینه تربیت، ولایت دارند و این وظیفه با بلوغ پایان نمییابد؛ چرا که واژه «رعیّت» شامل بالغ و غیر بالغ میشود. همچنین هر کس که قدرت بر تربیت دارد مکلف است؛ پس بستگان نزدیک که میتوانند کودک و نوجوان را امر و نهی کنند نیز مورد سؤال واقع خواهند شد. همچنین حاکم با قدرتی که دارد باید نسبت به تربیت جامعه خویش تلاش کند. مدرسه نسبت به دانشآموز خود چنین قدرتی مییابد و باید در جهت تربیت او تلاش کند. عموم افراد جامعه نیز در هرجا که چنین قدرتی بیابند، چنین مسئولیتی نسبت به زیردستان پیدا میکنند.
این بحث همانند بحث «اهل» در آیات وقایه و امر به صلوة است و توسعه معنای اهل و وسیع تر بودن آن نسبت به اهل بیت (اهل خانه) هر شخص، روشن است.
استدلال به این حدیث شریف، شبیه استدلال به روایات «امر به معروف و نهی از منکر» است، در حدیثی آمدهاست:
«خداوند تبارک و تعالى مؤمن ضعیفى را که هیبت و صلابت ندارد دشمن میدارد. آن حضرت فرمود: او کسى است که نهى از منکر نمیکند» (شیخ صدوق، 1403: 344).
از امام صادق× سؤال شد
آیا امر به معروف و نهى از منکر بر همه امت واجب است؟ حضرت فرمود: واجب نیست. عرض شد چرا؟ فرمود: زیرا این کار بر عهده کسى است که قدرت داشته باشد، از او حرف شنوى داشته باشند و خوب را از بد باز شناسد (کلینی، اسلامیه، 1407: 5/ 60).
بنابراین فردی که آگاه به معروف و منکر است و قدرت دارد و تأثیرگذار است وظیفه دارد افراد را امر و نهی کند و هرکس ولایتی بر دیگران دارد (زیردستانی دارد که امر آنها به دست اوست)، نسبت به رعایا و زیردستان خود مسئول است و بر او واجب است که نسبت به تربیت آنان همت نماید تا آنان را حفظ کند.
چهارم. روایات حق فرزند
روایت اول
امام زین العابدین× ضمن بیان حقوق، فرمود:
و اما حق فرزندت این است که بدانى او از توست و با خوب و بدش در دنیا، منتسب به توست و بىگمان تو درباره آنچه بر عهدهات است، خوب تربیت کردن او و او را به سوى خداوند عزوجل راهنمایى کردن و به فرمانبردارى از او (خداوند)، مسئول هستى. پس در کار او، همانند کسى عمل کن که میداند براى نیکى کردن به او پاداش مىگیرد و بر بدى کردن به او مجازات مىشود (فیض کاشانی، 1406: 1/ 127).
در این فرمایش حضرت، پدر نسبت به حسن ادب فرزند خود و آموزشهایی (از تعلیم واجبات، محرمات و یاددهی اصول دین و ...) که او را به طاعت خداوند میکشاند، مسئول است. عین کلام حضرت چنین است: «وَ أَنَّکَ مَسؤولٌ عَمّا وَلیتَهُ مِن حُسنِ الأَدَبِ وَ الدِّلالَةِ عَلى رَبِّهِ عزوجل وَ المَعونَةِ عَلى طاعَتِهِ».
چنانکه در حدیث مسئولیت راعی نیز گذشت، به کارگیری لفظ مسئول در این عبارت نشان از وظیفه داشتن و وجوب است و این وجوب بر موضوعات حُسن تأدیب، هدایت و یاری در اطاعت خداوند بار شده است. حُسن تأدیب قسمتی از تربیت است و در آن شکی نیست، اما عبارت بعدی یعنی یاری در اطاعت خداوند در بحث ما صریحتر است؛ چرا که معنای این یاری، ایجاد ملکاتی در فرزند است که او را به سمت طاعت بکشاند که این امر با تربیت ممکن است. بنابراین تربیت دینی و تربیت اخلاقی و ادب، هر دو وظایفی هستند که حضرت زین العابدین× بر پدران واجب میداند.
روایات گذشته به دلیل وجود کلمات «اهل» و «کلّکم» فراگیری بیشتری داشتند، اما این روایت تربیت را بر پدران واجب میداند که در این باره نقشی مهم و اساسی دارند.
در مورد اهمیت این مسئله همین بس که امام سجاد× خود از پیشگاه پروردگار، برای حُسنِ تربیت فرزندان، چنین استمداد میجوید: «و أعنّی علی تربیتهم و تأدیبهم و برّهم؛ «بار خدایا! مرا در تربیت و تأدیب فرزندانم یاری و مدد نما.» (صحیفه سجادیه، دعائه لولده).
روایت دوم
امام صادق× فرمود:
تَجِبُ لِلْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ: اخْتِیارُهُ لِوَالِدَتِهِ وَ تَحْسِینُ اسْمِهِ وَ الْمُبَالَغَةُفِیتَأْدِیبِه (ابن شعبه حرانی، 1404: 322)؛ سه حق از فرزند بر پدر واجب است: مادر خوب برای او برگزیدن (همسری مناسب که از او فرزندی نیکو متولد شود)؛ اسم خوب برای او انتخاب کردن و تلاش بسیار برای ادب او.
لفظ «تَجِبُ»، تکلیف این حقوق بر گردن پدر را میرساند؛ وظیفهای که بر پدر است و با لفظ «علی» به کار رفته و برای فرزند با لفظ «لـِ» آمده است.
«مبالغه در تأدیب»، صریح در تربیت است و مشخص است که با مباحث حضانت و حفظ مال و ولایت تفاوت دارد. البته روایات مختلف دیگری نیز مشابه این روایت داریم (ر.ک: جلد 15 وسائلالشیعه).
روایت ذیل، استدلال به روایت بالا را تکمیل میکند:
عَنِ الصَّادِقِ× قَالَ:دَعِ ابْنَکَ یلْعَبْ سَبْعَ سِنِینَ وَ یؤَدَّبُ سَبْعاً وَ الْزِمْهُ نَفْسَکَ سَبْعَ سِنِینَ فَإِنْ فَلَحَ وَإِلَّافَلَاخَیرَفِیه (طبرسی، 1370: 222)؛ از امام صادق× روایت شده است که حضرت فرمود: پسرت را هفت سال رها کن تا بازی کند و هفت سال ادب شود و او را هفت سال ملازم خود گردان. پس اگر رستگار شد (که خوب است) وگرنه دیگر خیری در او نیست.
این حدیث نیز جدا از تعیین خط مشی تربیتی برای پسران در سه بازه هفت ساله، پدر را در هفت سال دوم، امر به تأدیب فرزند مینماید و در هفت سال سوم، پدر را امر میکند تا پسرش را با خود همراه کند و در کنار خودش نگه دارد و این معنایش یک تربیت تنگاتنگ است.
در این حدیث شریف نکاتی نهفته است:
الف) افعال به صورت امر بهکار رفتهاند که ظهور در وجوب دارند.
ب) بازه تربیت، بازه طولانی است که هم اهمیت تربیت را نشان میدهد و هم میفهماند که مربی باید صبور باشد و تربیت در ضمن همراهی پدر با پسر است که باز هم نشان میدهد تربیت تنها به نصیحت و وعظ نیست و عمل پدر، خود معلم و مربی فرزند است.
ج) در هفت سال سوم، فرزند بالغ است. بنابراین وظیفه تربیت پدر با بلوغ پایان نمییابد و گرچه این روایت مخصوص پدران است، اما از آیات و روایات سابق فهمیده میشود که هرکس نسبت به نزدیکان و زیردستان خود وظیفه تربیت دارد؛ چه نابالغ باشند و چه بالغ.
پنجم. لغویت بسیاری از روایات و معطل ماندن هدف بعثت
اگر نگوییم تمامی دستورهای دینی تربیتی هستند و بنا دارند تا فرد را به آداب خاصی به جهت اعتقادی و رفتاری مؤدّب کنند، باید بگوییم بسیاری از روایات، تربیتی هستند. برای نمونه برخی از این روایات ذکر میشوند:
پیامبر اکرم| فرمود: «اینکه مردى فرزند خویش را ادب کند براى وى بهتر است از اینکه پیمانهاى صدقه دهد (پاینده، 1382: 623).
در حدیث دیگری فرمود: «خداوند رحمت کند پدری را که با نیکی و مهربانی به فرزندش و با آموزش و ادب کردنش او را در نیکی به خود یاری میکند» (شیخ صدوق، 1376: 288).
در مورد شروع تربیت از سنین کودکی فرمود: «هر کس فرزندش را از کودکی تربیت کند تا او بتواند بگوید لا اله الا الله، خداوند از او حساب نخواهد کشید» (پاینده، 1382: 768).
بنابراین میتوان گفت: اکثر روایات تربیتی هستند و هر فعلی و مطلبی که اهل دین به آن امر شدهاند، جهت رشد و سوق دادن آنها به کمال است. در این مقاله تنها به اندکی از آنان اشاره شد؛ حتی روایاتی که نامی از تعلیم و تأدیب و تربیت در آنان نیست؛ مانند روایات نیکی به والدین، همسایهداری، احترام به بزرگتر و رعایت کوچکتر، پرهیز از دروغ و تهمت و سایر ناهنجاریهای اخلاقی، آنچه در مورد نظافت شخصی، آداب خوردن و خوابیدن و انتخاب همسر و شغل و کسب حلال و نیز آنچه در مورد معرفت خداوند، پیامبر و اهلبیت^ و اعتقاد به معاد آمده است تا هر فردی دستور خداوند را انجام دهد و بندگی را به جای آورد تا موجب رسیدن او به سعادت اخروی، نجات از آتش و کسب رضایت الهی باشد. همچنین روایات بسیاری ناظر به بحث تربیت طفل و نوجوان و جوان است. حال اگر این دستورهای مخاطب روشنی نداشته باشد و فردی متولی تربیت متربیان نباشد، باید بگوییم که بسیاری از روایات معطل و لغو هستند. یعنی شارع مطالب فراوانی در مورد تربیت گفته و آن را مهم دانسته و به تعطیلی آن راضی نیست، ولی فردی را برای انجام آن مأمور و مکلف نکرده است که چنین چیزی ممکن نیست و با حکمت خداوند سازگاری ندارد. این استدلالی است که فقها در مواردی برای اثبات مدعای خود به آن تمسک جستهاند؛ مثلاً در بحث حرمت ربا به چنین عباراتی برخورد میکنیم:
اذا کانت الحکمة فى حرمة الربا ما ذکر من المفاسد لایجوز التخلص عنه فى جمیع الموارد بحیث لایشذ منه مورد لزم اللغو فى الجعل؛ هنگامی که حکمت حرام شدن ربا آنچه از مفاسدی که گفته شد باشد، نمیشود که در همه موارد از آن رهایی یافت به طوری که هیچ موردی از ربا را حرام ننمود که در این صورت لغو در جعل حرمت ربا لازم میآید (خمینی، 1421: 2/ 410).
پس هنگامی که شارع به ربا راضی نیست، آن را حرام میکند و اگر اصلاً موردی به عنوان ربا پیدا نشود، جعل حرمت آن لغو است. حال میگوییم روایات بسیاری به تربیت امر کردهاند و مصالح بسیاری بر آن مترتب ساختهاند، حال اگر هیچ موردی از تربیت واجب نباشد و افراد به آن اقدام ننمایند، این موجب لغویت روایات میشود؛ چرا که خداوند میخواهد بندگان او به گونهای باشند که او را عبادت نمایند و خود را از آتش دوزخ حفظ کنند. به علاوه برای رسیدن به چنین شرایطی کارهایی لازم است که ما در بین خود عنوان تربیت به آن دادهایم و اگر تربیت تعطیل شود، هدف شارع برآورده نمیگردد؛ مثلاً در روایتی از حضرت رضا× ترک تربیت، یکی از علل حرمت زنا به حساب آمده است: «زنا حرام شد از آن جهت که موجب فسادهایی از قبیل کشته شدن انسانها، از بین رفتن خویشاوندیها، رها کردن تربیت اطفال و نابود شدن میراثها میگردد» (شیخ صدوق، 1385: 2/ 479).
اینکه خداوند بخواهد خودش افراد را به این امر بکشاند، شدنی است ولی سنت خداوند استفاده از اسباب است، چرا که امام صادق× فرمود: «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب؛ خداوند ابا دارد از اینکه کاری را به انجام رساند مگر به وسیله اسبابش» (کلینی، 1407: 1/ 183) و اسباب تربیت، انبیا هستند و در آیه شریفه آمده است: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (جمعه: 2). تزکیه و همچنین تعلیم کتاب و حکمت همگی جزء تربیت هستند که به معنای پروردن معنوی و سوق دادن به کمال است و مربیان باید آنچه انبیا و اولیای الهی به بشر تعلیم نمودهاند، به فرزندان و اهل و اطرافیان خود برسانند، وگرنه آنچه خداوند خواسته، باید معطل میماند.
این خود دلیلی است بر اینکه افرادی به معنای عام و افرادی به معنای خاص مخاطب هستند. افراد خاص همان والدین، بستگان و حاکم هستند و افراد عام شامل عموم افراد جامعه میشود که پیشتر ذیل حدیث «کلّکم راعی» به آن اشاره شد.
در حدیث مشهور پیامبر اکرم| فرمود: «إنما بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق (مجلسی، 1403: 16/ 210)؛ برانگیخته شدم تا تنها زیباییهای اخلاق را به اتمام برسانم.»
روشن است که زیباییهای اخلاقی و مطالب پسندیده در تربیت است که به افراد منتقل میشود و اول مربی و اشرف مربیان، وجود پیامبر خاتم| است. حال اگر هدف بعثت چنین مطلبی باشد، ولی در عین حال متولی برای این منظور تدبیر نشده باشد و کسی عهدهدار پیگیری و رساندن مطالب به آیندگان و تأدیب آنها به این آداب نباشد، نقض غرض است؟
بنابراین ممکن نیست که شارع به مهمل ماندن هدف بعثت رضایت بدهد. به همین جهت حتماً افرادی را برای رسیدن به این هدف مأمور و موظف میکند و به آنان حکم میکند تا این مهم را پیگیری نمایند.
پیامبر رحمت| فرمود: «هیچ پیامبری همچون من آزار ندید» (ابن شهر آشوب، 1379: 247).
پیامبر اکرم که اشرف مخلوقات است، برای اتمام مکارم اخلاق آزار دیدند و این مسئله، خطیر بودن امر تربیت را میرساند. بر هر امر خطیری حتماً فرد یا افرادی را میگمارند تا نگذارند که آن امر مهم معطل بماند، حال چگونه ممکن است برای هدف بعثت به چنین شخصی نیاز نداشته باشیم و این مطلب، امری اختیاری باشد که تنها بعضی والدین به آن بپردازند. روشن است که این امر مهم، مسئولان متعدد نیاز دارد و در هر جامعه کوچک و بزرگی باید افرادی باشند که به این مهم بپردازند.
نتیجه
تربیت، پروردن معنوی و ایجاد عادات و ملکاتی در فرد است که او را به سوی کمال سوق دهد. دین نسبت به امر تربیت ساکت نیست. تربیت فریضهای الهی است و بر مربیان که متولی تربیت هستند و در صدر آنان پدر و مادر، لازم است که به وظیفه خود آگاه شوند و با به کارگیری روشهای مناسب و مطلوب، به انجام وظیفه بپردازند.
تربیت، امری جدا و مستقل از ولایت است. تفاوت تربیت با ولایت در مربی و سن متربی است. مربی شامل پدر و دیگران میشود ولی ولایت منحصر در پدر و جد پدری یا قائم مقام آنان است. ولایت با بلوغ منقطع میگردد، ولی تربیت دائمی است. تربیت امری جدا و مستقل از حضانت است. حضانت در فقه بیشتر به معنای نگاهداری فرزند است و با بلوغ پایان مییابد، ولی تربیت دائمی است. مستند این مطلب عام بودن بسیاری از روایات تربیتی است که مربوط به بعد از سن رشد و بلوغ است.
از آنجا که سن تربیت با بلوغ پایان نمیپذیرد، همه افراد به نوعی متربی میشوند و اگر طفل و نوجوان سرآمد متربیان محسوب میشوند، به این علت است که امید تغییر در آنها بالاست و تأثیر در آنان نیز پایدار میباشد و چون نقشی در سنگ میگردد. مستند حکم تکلیفی بودن تربیت در حق مربیان، آیه «وقایه»، «امر به صلوة» و روایات مختلف و عدیدهای است که نشان از واجب بودن تربیت دارد. در آیه وقایه، صیغه امر به کار رفته که نشان از وجوب دارد و کلمه اهل، متربی را نزدیکان فرد مینماید و نه فقط فرزند و خانواده. از روایات ذیل، آیه مثل روایت پیامبر اکرم| فهمیده میشود که مراد آیه، پیشگیری است که معنایش تربیت افراد میشود. آیه امر به صلوة نیز به صیغه امر و نسبت به اهل وارد شده و از روایات ذیل آن ـ همچون روایت امام صادق× و کلام فقها ـ فهمیده میشود که آیه مختص به نماز نیست و مراد از آن، کشیدن افراد به ادب و طاعت خداوند است که همان تربیت اهل است. حدیث مسئولیت راعی، حفظ رعیت را بر راعی واجب میکند که این وجوب از مسئولیت و مؤاخذه فهمیده میشود و اکمل افراد حفظ و اهمّ آن، حفظ از آتش است. این حدیث، فراگیری مربی و متربی را نیز در افراد جامعه میرساند و معلوم میکند که بلوغ تأثیری در متربی بودن ندارد. روایات حقوق فرزند، تربیت را حق فرزند بر پدر میشمرند و حتی وجوب تربیت فرزند بر پدر نیز بر اساس این روایات، از جمله روایت تقسیم سن تربیت به سه بازه هفت ساله، با بلوغ پایان نمییابد. بسیاری روایات دیگر نیز دلالت دارند که اگر افرادی به صورت مشخص متولی امر تربیت نباشند موجب لغو بودن این روایات میشود. هدف بعثت نیز که «اتمام مکارم اخلاق» است، در صورت نبود متولی تربیت، مهمل و معطل میماند و این مطلبی نیست که شارع به آن راضی شود؛ چرا که هدف بعثت انبیا مهمترین مقاصد شارع و مورد اهتمام اوست.
کتابنامه
.........................................................................................................
قرآن کریم.
صحیفه سجّادیه.
آخوند خراسانی، محمدکاظم، کفایة الأصول، مؤسّسه آلالبیت^، قم، 1409ق.
ابن ابیفراس، ورام، مجموعه ورام، قم، مکتبهالفقیه، 1410ق.
ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، طناحی، محمود محمد، قم، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1367.
ابن حمزه (عماد الدین، ابوجعفر دوم، محمد بن على بن حمزه طوسى مشهدى)، الوسیلة الی نیل الفضیلة، کتابخانه عمومی آیتالله مرعشی نجفی، قم، 1408ق.
ابن سینا، حسین، تدابیر المنازل، بغداد، مجلة المرشد، 1347ق.
ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول^، قم، جامعه مدرسین، 1404ق.
ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبیطالب^، قم، چاپ اول، 1379ق.
ابن منظور، ابوالفضل، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1414ق.
ابوجعفر احمد بن علی، تاج المصادر فی اللغة، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1376.
اعرافی، علیرضا، تربیت فرزند با رویکرد فقهی، مؤسّسه اشراق و عرفان، قم، 1395.
بحرانی، سیّد هاشم، تفسیر البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، 1416ق.
پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول|)، تهران، دنیاى دانش، 1382.
ثقفى، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال، الغارات، تهران، انجمن آثار ملی، 1395ق.
جوهرى، اسماعیل بن حماد، (الصحاح) تاج اللغة و صحاح العربیة، بیروت، دار العلم للملایین، 1410ق.
حاکم نیشابوری، مصطفی عبدالقادر عطا، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1422ق.
خمینی، سید روح الله، کتاب البیع، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1421ق.
خویى، سید ابوالقاسم موسوى، موسوعة الإمام الخوئی، قم، مؤسسة إحیاء آثار الإمام الخوئی&، چاپ اول، 1417ق.
ــــــــ، صراط النجاة، قم، نشر منتخب، 1416ق.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، لبنان، دار العلم - الدار الشامیة، 1412ق.
سیوری، مقداد بن عبدالله، کنز العرفان فی فقه القرآن، فم، انتشارات مرتضوی، 1425ق.
شهید اول، محمد بن مکى، القواعد و الفوائد، قم، کتابفروشى مفید، بیتا.
شهید ثانى، زین الدین بن على، منیة المرید، قم، مکتب الإعلام الإسلامیی، 1409ق.
شیخ صدوق، ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی، تهران، کتابچی، 1376.
ــــــــ، علل الشرائع، قم، کتاب فروشى داورى، 1385.
ــــــــ، معانی الأخبار، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403ق.
ــــــــ، من لا یحضره الفقیه، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.
طبرسى، حسن بن فضل، مکارم الأخلاق، قم، الشریف الرضى، 1370.
طوسی، محمد ابن حسن، المبسوط فی فقه الإمامیة، تهران، المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، 1387ق.
علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، قواعد الأحکام فی معرفة الحلال و الحرام، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.
غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، ترجمه مؤیدالدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیو جم، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۵۱.
فیض کاشانى، محسن، الوافی، اصفهان، کتابخانه امام امیرالمؤمنین علی×، اول، 1406ق.
کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، قم، دار الحدیث، 1429ق.
کاشف الغطاء، محمدحسین بن علی، سؤال و جواب، مؤسسه کاشف الغطاء، بیتا.
مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.
محقق حلى، نجمالدین، جعفر بن حسن، شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، قم، مؤسسه اسماعیلیان، 1408ق.
مصطفوى، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، مرکز الکتاب للترجمة و النشر، 1402ق.
مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، صدرا، 1386.
ــــــــ، مقدمهای بر جهانبینی توحیدی، قم، اسلامی، بیتا.
مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1373.
مفضل بن عمر، توحید المفضل، قم، داورى، بىتا.
مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی فارسی، تهران، اسلامی، 1370.
موسوی، سید نقی، پیشینهشناسی رویکرد فقهی به تربیت، دوفصلنامه مطالعات فقه تربیتی، شماره1، 1392.
نائینی، محمدحسین، فوائد الأصول، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.
نراقی، احمد، رسائل و مسائل، کنگره نراقیین، قم، 1422ق.
یزدى، سید محمدکاظم طباطبایى، تکملة العروة الوثقى، قم، کتابفروشى داورى، 1414ق.